عاقبت به خیری 2
قسمت دوم
از مقبل نقل شده که در یکی از سفرهای کربلا گزارم از گلپایگان افتاد شب را در گلپایگان ماندگار شدیم
(گویا شب عاشورا هم بوده ) آن شب روضه خواندیم و گریه کردیم ،سپس خوابیدم در خواب دیدم که مشرف شده ام به صحن و سرای اباعبدالله الحسین(ع) اما یک عده خادمهایی که لباس سفید مخصوص دارند.مامور انتظاماتند .
داخل حرم مادرش زهرا (س) به زیارت پسرش آمده و راهی صحن شدم ، داخل صحن دیدم در دهلیز وسط صحن یک مجلسی است، یک گروه با وقار، یک عده مردم نورانی نشسته اند، من هم همان دم در نشستم و در صدر مجلس هم رسول خدا نشسته بودند
پیامبر(ص) سررا بلند کرد و فرمود: محتشم را بگوئید بیاید و برای ما روضه بخواند. گفت دیدم یک پیرمرد کوتاه قد عمامه ژولیده، محاسن انبوه آمد جلو، عرض ادب کرد و یک منبر ده پله از نور گذاشتند. پیغبر فرمود: برو بالا،
پله اول ، دوم .. تا پله نهم ایستاد .من گفتم حالا این دوازه بند شعر که گفته از کجایش شروع میکند، دیدم شروع کرد به خواندن این شعر :
کشتی شکسته خورده طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
همه گریه کردند. پیغمبر رو کرد به انبیاء و فرمود دیدید حسینم را لب تشنه کشتند و آبش ندادند؟
محتشم خیال کرد دیگر بس است و ساکت شد. یک وقت پیغمبر فرمود:محتشم روضه بخوان، دلهای ماعقده دارد .
بعد محتشم خواند تا رسید به این ابیات ،
دیدم محتشم عمامه اش را برداشت رو کرد به پیامبر و اشاره کرد به گودی قتلگاه.
این کشته فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پاه زده در خون حسین توست
یک وقت دیدم ملائکه دویدند گفتند محتشم بس است، پیغمبرازحال رفت .پیغمبر را به هوش آوردند. پیغمبرعبایش را برداشت با دست خودش بر دوش محتشم انداخت .
مقبل می گوید :دل من شکست. با خودم گفتم حتما اشعار من مورد قبول واقع نشده !
چرا که به من نگفتند من هم بخوانم
در این حال دیدم یکی از خدام از توی حرم می گوید: مقبل، مادرش زهرا(س) فرمود: مقبل هم برایم روضه بخواند .
مقبل میگوید رفتم پله اول منبر، پیامبر فرمود :برو بالا ، پله دوم ، سوم ، تا در پله هشتم ایستادم و این شعری در اوصاف جنگ حضرت اباعبدالله نوشته بودم خواندم تا رسیدم به این ابیات،
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه شاه تشنه لبان بر جدال طاقت داشت
هوا ز جور مخالف چوقیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
یک وقت گفتند مقبل بس است.فاطمه زهرا (س) روی قبر حسین(ع) ازحال رفت .
بعد تو دلم منتظر بودم که پیامبر آیا خلعتی برایم میدهد یا نه؟
دیدم از داخل حرم حضرت اباعبدالله با بدن زخمی خارج میشوند در حالی که میگویند خلعت مقبل را خودم خواهم داد
پ ن : فردا روز عاشوراست اگر حالی پیدا کردین من هم بسیار محتاج دعایم بنده را از دعای خیر فراموش نکنید
التماس دعا
- ۹۶/۰۷/۰۸