بنویس خالی بشی شاید اثر گذاشت
به نام خدا
روزی که اومدم به وبلاگ و شروع کردم به وبلاگ نویسی هدفم این شد که هر وقت دلم تنگ شد بیام حرفامو بنویسم
چند باری دلم پر شد و خالی شد اما چیزی ننوشتم
چند باری هم نوشتم ولی بیخیال انتشارش شدم
اما امروز و امشب دیگه نتونستم صبر کنم
جریان از یه فیلم به ظاهر کمدی شروع شد
عصر جمعه باشه و بخوای دلتنگیتو با فیلم نهنگ عنبر 2 سر کنی!
هرچند از نهنگ عنبر 1 هم دل چندان خوشی ندارم.
امروز عصر شروع کردم به تماشای قسمت دومش بلکه یکم بخندیم،اما غافل از اینکه دل خون میشی
کاش کسی خونه نبود و میزدم زیر گریه و زار زار می گرییدم
آره منم گریه میکنم زیاد اهل فیلم نیستم اما بوده فیلم هایی که بدجوری پاشون گریه کردم.
تو این فیلم همش به خودم میگفتم آخه رویا تو که ارژنگ رو دوست داری و از بچگی با هم بودی چرا اینقدر اذیتش کردی؟
ارژنگ عجب وصیت هایی ضبط کردی تو نوار کاست!
ارژنگ چی کشیدی این چند سال
و...
اون قسمتش که ارژنگ تصادف کرد یه آهی کشیدم
روزایی بود که منم آرزوم این بود که یه مریضی صعب العلاج بگیرم
یه جوری که تا قطع امید از زندگی پیش برم
و اون وقت ببینم کیا میان دیدنم؟
آیا اون نفری که منتظرشم اونم میاد؟
اون موقع اگه بیاد من چه عکس العملی باید نشون بدم یا چی بگم ؟
بگم آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
این آرزوی مریض شدنم مدتی بود خوره ذهنم بود.
-هر کسی یه دردی داره که یه راه حل هم میدونه واسه رفع مشکلش.
اما من ...
اما من دردی دارم که نمیدونم چاره اش چیه؟
گاهی یه چیزی میخوام و گاهی چیز دیگری و...
اما باید خدارو شکر کنم که امشب رو تو منزل گرم به سر میبرم
در حالی که هموطنانم در 13 شهر دمای هوای منفی صفر رو دارن میگذرونند:((
- ۹۶/۰۹/۰۳
و امیدوارم خدا بیشتر هوای دلتو داشته باشه