الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

من و دوست قشنگم _دوچرخه (داستانک_سخن سرا)

پنجشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۱ ق.ظ

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست


ساعت هفت _هفت و نیم بعد از ظهر روز شنبه ، خسته کوفته از سر کار به خانه برگشته بودم ،که مادر گفت: نان خونه تموم شده ، امروز باید بخری ها.

_چشم کمی استراحت کنم میرم.

        چند سالیست که نان مورد نیازمان را از چند محله دورتر تهیه میکنم، نانوایی مخصوص با مشتری ها و البته نان هایی مخصوص.تقریبا مشتری ها هم همیدگر را میشناسیم.

دوچرخه را برداشتم و راهی شدم. خیابانها نسبتا شلوغ هستند.سر کوچه ای همه ماشینها و رهگذر ها ایستاده اند.برخی بوق ممتد میکشند. 

حتی اصناف اطراف هم از مغازه هایشان  بیرون آمده اند، نزدیک شدم ، گویا پرایدی می خواسته به کوچه ای یکطرفه خلاف مقررات وارد شود ؛ که پژو 405 میرسد و مسیر بسته میشود.

الان پراید نه راه رفت و نه راه برگشت دارد.

یکی از رهگذر ها گفت :پژو بی زحمت نیم متری برو عقب تا پراید رد بشود ، و راننده در جواب گفت:راه مال منه و اون باید بره عقب.

ناراحت شدم ولی چون با دوچرخه بودم به راحتی ترافیک را رد کردم و از بقیه ماجرا اطلاعی ندارم.

 رسیدم به نانوایی ؛ اتفاقا اونجا هم شلوغ بود.و خبری از مشتری های همیشگی نبود .به نانوا که بیوگرافی مرا به خوبی میشناسد سلام ندادم تا یه وقت مثل گذشته ها خارج از نوبت بهم نان ندهد . آرام و بی صدا رفتم ته صف ایستادم .نوبت یکی و دوتا و چند تا ، تا جایی که من در این سالها دیده ام نداشته ، منتها کسانی که یه بار اومدن یک عدد نون بخرن زود میپرسن آخرین نفر از تکی ها کجاست؟

اونجاست که تو صف همهمه میفته 

بعد از اون طرف یکی دیگه ظاهر شد و گفت : من خیلی وقت پیش اینجا بودم رفتم وسایل بخرم، هنوز نون ها از تنور بیرون نیومده ؟(مثل همیشه)

تا میخواهییم اینا قضایا رو هضم کنیم پیر مردی میاد و میگه حسین آقا (که داره پول نون هارو جمع میکنه و مثلا به نانوا کمک میکنه) نون هامون رو بردار و بیا

وحسین آقا هم دست از کارش میکشه و با اولین نون که از تنور بیرون میاد  اون جماعت که نصف پول داده و نصف نداده رو رها میکنه و میره.

 و من وقتی نوبتم میشه در حالی که میبینم جمعیت عصبی هستن نمیتونم مثل همیشه نان چند روزم رو یه جا بگیرم و به دوتا بسنده میکنم.

چون میدونم اگه بگم ده تا بده همه اعتراض خواهند کرد که چه خبرته ؟ جوری بخر که به ما هم برسه!


خلاصه نون هارو خریدم و با کمک دوچرخه به موقع به افطار هم رسیدم.


پ ن : نتیجه اخلاقی : یک _دوچرخه وسیله خوبیه! قدرشو باید دونست

بقیه اش رو هم شما بگین :))

  • آشنای غریب

نظرات  (۱۰)

نتیجه دوم اینکه ماه رمضونى با مردم تا حد امکان مدارا کنید زیراکه مردم هیچ اعصاب ندارن :|
پاسخ:
بله اگر روزه داری ببینم چشم ! حتما در حد توان مدارا خواهم کرد
  • بهارنارنج :)
  • اخ اخ دقیقا به ماه رمضونم ربط نداره ها اینجابفهمن نون زیاد میخوای هم طلبکارت میشن،واقعا حق الناس هم همینه همین چیزای کوچیک همین صف ،هیچکس به حق خودش قانع نیست بعد دم از خیلی چیزا هم میزنیم
    پاسخ:
    چرا آخه
    من روزای عادی به نوبت می ایستم و وقتی نوبتم شد دوست دارم و  زیاد میخرم
    اونوقت حق الناس رو زیر پا گذاشتم یعنی؟

  • بهارنارنج :)
  • نه انفاقا منظورم این نیست.ماهم زیاد زیاد میگیریم،
    منظورم اینه ایبنجاهم طلبکارتن چرا نون زیاد میخوای:|
    درصورتی که نوبت نوبته منه ودلم میخواد:|
    پاسخ:
    آره دیگه من این همه راه رو هر روز نمیتونم بیام و برم
    ولی بعضی وقتا میبینم دمِ افطاره و اگه زیاد بخرم مردم تا اذان به خونشون نمیرسن 
    به یکی دوتا بسنده میکنم تا اونا هم بتونن بخرن

    نون خریدن  تو ماه رمضون خاطره انگیز ترین صحنه خاطرات منه
    سخت بود ولی خیلی خاطرات قشنگی رقم زد
    دوچرخه..بوی نان سنگک کنجدی
    یادش بخیر
    پاسخ:
    نان سنگک نبود!
    مگه تا حالا متوجه نشدی من تُرکم:))
    یه روزی ارامش رو پیدا میکنیم:)
    پاسخ:
    ان شاء الله به زودی پیدا کنیم :))
    بقیه اش رو ما بگیم؟ خب نصف مطلب که به ما نمی خورد چون زن ها حق استفاده از دوچرخه رو ندارن؛ یا مجبورن پیاده مسیر رو طی کنن یا با تاکسی و اتوبوس و از این قبیل.

    نون؟ زیاد رفتم نونوایی بچگیام. زیاد هم از بچه های افغانی کتک می خوردم! یه هُل داده می شدم و وقتی پا میشدم از زمین می دیدم 10 تا بچه افغانی جلوتر از من واسادن!!!
    الان ابوی نون می گیره صبح زود همیشه؛ یه مقدارش رو می خوریم و بقیه اش رو فریزر می کنیم هر وقت نون نداشتیم مصرف کنیم. 
    پاسخ:
    منم بچگی ها اصلا نمیخریدم
    و اوی زحمتشو می کشید
    چند سالی هم فقط من خریدم
     الان تقریبا شراکتی می خریم
    آهان بربری؟
    نه از کجا باید میدونستم؟
    پاسخ:
    بله خودشه

    آفرین به هوش و ذکاوتتان :))


    قبلا اشاره شده بود که تو تبریز زندگی میکنم:))

    ممنون
    ببخشید من همون قبلا نبودم!
    پاسخ:
    خواهش میکنم.اگر الانم هستین به بنده لطف کردین.یعنی ممنونم که هستین وجود شماها باعث دلگرمیه منه
    خواهش میکنم ممنونم
    پاسخ:
    :))
    آخرش رفتی نون بخری یا نان؟ :))
    سلام. ممنون بابت شرکت. و امیدوارم بازهم همراهی کنین.
     دربارۀ داستانک هم راستش فکر می‌کنم موضوع اصلی رو نگرفتم. اگر هدف تصویر کردن فضای نونوایی و خرید نون بود خب جا داشت جزئیات بیشتری از اون مکان گفته می‌شد. و کمی بیشتر بهش پرداخته می‌شد. عملاً هیچ جزئیاتی دربارۀ شخصیت داستان، نونوایی، دوچرخه‌اش و حتی مادرش در داستان نیست. درعوض به تصادفی اشاره شده که بود و نبودش در جریان اصلی قصه کمکی نمی‌کرد. 
    چون هدف تمرین بهتر نوشتنه به عنوان یه خواننده اینارو گفتما. وگرنه من نه نقادم نه علم نقد کردن رو بلدم. در حد نظرات یه خواننده بود. :)) 
    پاسخ:
    نه بابا بگید
    هر چی بیشتر ایراد بگین من خوشحال میشم
    اگه به یاد دارید من اول گفتم که متن منو هم بخونین چون میدونستم  چندان متن خوبی از آب در نمیاد 
    برا همین میخواستم ایرادات و روش برطرف کردن ایراد رو بدونم

    ممنون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی