تو ، یا من؟
به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست
آیا شنیده اید ماجرای موی پریشان یار و باد وزان را !
یا این بیت میثم را
باد وقتی می وزد از لای موی درهمت
ابر سرگردانم و در خویش، ساکن نیستم.
و یا این مصرع حضرت حافظ
زلف بر باد مده نا ندهی بر بادم
و چند شعر دیگر...
اما امروز من میخواهم ماجرای دیگری بگویم
ماجرای آن زمانی که باد ، داشت با چادرت بازی میکرد و چادرت با دل ضعیف من !
شاید وقتی باد چادرت را پریشان می کرد
و تو دستانت را نذر مرتب کردنش می کردی
خدا ، آن بالا به فرشتگانش فخر میفروخت و می گفت :
نگاه کنید ...
این دختر همان آدمیست که می گفتم بر او سجده کنید.
دل من عکس همه ، بسته به گیسوی تو نیست
در تب و تاب به آن چرخش ابروی تو نیست
همه در فکر شکار لب و چشم و نظـرند
نظـر من به دو چشمان چو آهوی تو نیست
دل من بند همین چادر مشکین شد و بس
سرّ من خالِ لب و عشوه هندوی تو نیست
عسلم ! حُجب و حَیایت به جهان می ارزد !
دلبری که فقط آرایش این روی تو نیست
چادرت شعبده ای کرد و دلم عاشق شد
هیچ سحری به توانایی جادوی تو نیست
پ ن : شاید این آخرین پستم باشد
اول حلالم کنید و دوم هم دعایم کنید.
- ۹۷/۰۵/۱۵