امیر
به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
سلام این نوشته در انتظار اتفاقات خوب منو یاد امیر انداخت
زمستان بود
اواخر اسفند ، نزدیک عید بود کلاس تق و لق بود، از جمع سی و چند نفری فقط هفت هشت نفر بودیم ، امیر هم بود ولی بقیه به خاطر عید ،خودجوش تعطیل کرده بودند.
- «امیر شخصیتی متفاوت داشت تا قبل سن بلوغم معمولا کوتاه قدترین کلاس بودم ،ولی امیر از من هم کوتاه قدتر بود ، و کمی هم چاق تر .
همیشه اهل بگو بخند بود .نمیدونم تو دلش چی میگذشت ولی همه رو با حرفاش ، با رفتارش میخندوند.»
اون روز معلم گفت راحتین ، هر کاری میتونین بدون سر و صدا انجام بدین.
چند نفری رفتیم آخر کلاس هر کدوم یه لطیفه می گفتیم . جوکهای بقیه بعد گذشت بیش از ده سال یادم نمونده حتی جوک هایی که خودم گفتم . اما اغلب حرفای اون روز امیر هنوز یادمه. اون روز کلی خندیدیم.
اما سال بعد
امیر تو کلاس ما نبود
شیفت بعد از ظهر بود
زنگ ورزش بود امیر فوتبال بازی کردنش هم فرق داشت
براش فرقی نمیکرد پنج صفر عقب باشیم یا سه هیچ جلو ، امیر کار خودشو میکرد با لب خندون مشغول ادا بازی بود. اون روز امیر دو گل هم زده بود. و چون کارش رو کرده بود فوتبال رو نصفه رها کرده و رفته بود اون طرف حیاط سراغ والیبال.
کمی بعد امیر دستش رو روی قلبش گذاشته بود و بچه ها معلم ورزش و ناظم رو صدا زده بودند.
-کمی اون طرف تر از مدرسه درمانگاه شبانه روزی بود
ولی کسی نتونسته بود امیر رو به کلینیک برسونه
دکتر هم واسه اومدن به مدرسه عجله نکرده بود...
روز بعد همه از امیر میگفتن .
مدیرمون تو جلسه اولیا مربیان گفته بود ،اجازه نداشتیم امیر رو از مدرسه بیرون ببریم
هر اتفاقی می افتاد باید داخل مدرسه می افتاد .
- ۹۷/۰۹/۰۷