نامه ای به گذشته
به نام خدا
نامه ای به محمدِ اولِ دیماهِ سالِ نود و دو
سلام
محمد، این نامه از سمتِ خودت در 17 مهر ماه 98 نوشته میشودیعنی 5سال و 9 ماه و 16 روز بعدت. پنج سالی عجیب و پر از حوادث تلخ و شیرین. همین ابتدا نشانی به تو میگویم تا حرف هایم را باور کنی و بدانی که خودت هستم. حرفی که غیر از خودت کسِ دیگری خبر ندارد.
همین چند روز پیش که در خانه دلبرت بودی ، وقتی همه مبهوت تماشای سریال آوایِ باران بودند، از فرصت استفاده کردی و محو تماشای یار گشتی؛ و چنان مبهوت او شدی که از آن قسمت سریال چیزی نفهمیدی . این را تا کنون جز خودت کس دیگری نمیدانست ، حالا که فهمیدی خودت هستم ، به نصیحتِ تجارب پنج ساله ام گوش کن. شاید کمتر رنج کشیدی.
17 روز بعد امتحان زبان تخصصی داری، شبِ قبلِ امتحان ؛ که با یار در گفت و گویی بیخود نگران امتحان فردانباش. زیرا که با نمره خوبی پاس خواهی کرد. در عوض به گفت و گو وفرصتی که داری فکر کن. زیرا اگر به علت امتحان با او خداحافظی کنی ، مثلِ الآنم هنوز با گذشت سالها حسرت میخوری که چرا اول تو خداحافظی کردی!
محمد تک تک مکالمه در پیامهایت را غنیمت بشمار. هرچند که میدانم از اول غنیمت می شماری اش.
محمد کمتر سربه سر یار بگزار ، شاید روزی از دستت دلخور شود.
محمد راز عشقی که در سینه داریبه هیچ کس نگو ،هیچ کس. هیچ کس. تاکیدم برای اینست ، چون میدانم ساده ای و زود باور و کسی که قرار بود راز را در خود نگه دارد ، کل عالم را خبر می کند.
محمد هر وقت دلت گرفت به روشی که ابداع کردی عمل کن یعنی به قبرستان برو و حرف هایت را با پدر بزرگ و مادربزرگهایت درمیان بگذار ، زیرا آنها تنها کسانی هستند که زیانی به تو نمی رسانند.
محمد خبر خوش آنکه چند روز دیگر به بهانه تولدش به خانه ی دوست می روی،
محمد میدانم سرمای زمستان سال 92 تبریز کم سابقه است و میدام آن شب برف زیادی می بارد ، اما دوست دارم مثل خودم سنگ تمام بگذاری و به چندین قنادی سربزنی تا از آن شیرینی هایی که دوست ، دوستش دارد بخری . نگران سرمازدگی وگِزگِزِ دستانت برزوی دوچرخه مباش ، چراکه آنها زود خوب میشوند و فقط حسرت ایام خوشو بر دل می ماند. محمد این همان عکسیست که بعد از مهمانی آن شب خواهی گرفت.
راستی محمد دلم برای آن ایام خوشَت تنگ شده ، برای شیطنت هایت ، برای آن روزی که برای اولین بار در عمرت جلوی مدرسه دخترانه ایستاده بودی ، دلبرت از مدرسه بیرون آید ، تا او را هرچند از فاصله ای دور ببینی. محمد باور می کنی ؟ من حتی دلم برای آن از دور دیدن ها هم تنگ شده . هرچند زیاد سراغ او رفتی و از دور دیدی اش ، اما هر چه می توانی باز هم برو چون روزی ، دیگر چنین فرصتی را هم نخواهی داشت.
محمد چند ماه بعد ، رفته رفته پیام هایی که از جنب دوست می رسید، کمرنگ و کمرنگ تر خواهد شد. محمد صبر پیشه کن و دست به هر کاری مزن، محمد من هنوز هم گهگاهی به کوی صبا سر میزنم ولی دیگر خبری نیست . محمد شب های هجر را میگذرانی و زنده می مانی. همان طوری که شاعر گفته ؛
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود
محمد 21 دیماه سال 94 به بهانه درس و به قوه نسکافه سی _ چهل ساعت می خواهی مدام بیدار بمانی ، محمد ؛ اگر میتوانی آن کار را نکن . محمد تو نمیدانی ، آن بیداری و نسکافه بعدا چه ها با قلبت می کنند.
محمد عصر 8 اسفند 94 دلت می شکند و دعایی میکنی. هر چند خودم را دعا خواهی کرد ، اما باز از تو التماس دعا دارم. روز بعدش ساعت 11 صبح به نمازخانه دانشکده میروی ، تصادفا درِ نماز خانه اون ساعت باز است. محمد آنجا خلوتی میکنی که باز از تو التماس دعا دارم.
محمد اگر توانایی ادامه دادن تحصیل نداری مانند شهریار درس را رها کن و بچسب به کار و زندگی، اَلَکی صرفاً برای حاظری زدن به کلاس نرو ، زیرا ترم آخر زحمت آ«را دوستانت می کشند . همان دوستانی که یک سال قبلش دشمن هم بودید.
امیدوارم این نصایح باعث شود سال 95-96-97 بهتری نسبت به من داشته باشی.
سال 95 - 96 که برای من بسیار سخت و طاقت فرسا گذشت. بازهم توصیه میکنم . اسرارت را به کسی نگو .
دوست دارت محمد از سال 98
پ ن : تشکر از اون دوستی که با پیام ناشناس منو به این چالش دعوت کرد
چون پیامش خصوصی منم اسم نمیبرم
- ۹۸/۰۷/۱۷
شما که بیشتر دعواش کردین محمد بنده خدا رو :)
برگردید بهش توصیه کنید شیرینی رو هم از تک درخت بخره لطفا.
وای شمام از اونایی بودین که میومدن مقابل مدرسه دخترانه.!