الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

۲۳
آذر



سلام 

امروز کمی زود آمدم خانه 

ساعت حوال 4 بعد از ظهر بود ، ناهار نخورده نشستم پای کامپیوتر نمیدانم چرا دستم رفت رو میانبر سایت خرید بلیط چارتری و چرا رفتم قیمت بلیط هواپیمای تبریز مشهد رو چک کردم

قیمتش باور کردنی نبود 

6 ظرفیت باقی مانده برا پرواز ساعت 7:35 دقیقه عصر پنج شنبه فقط 115 هزار تومن 

آنی حس گرما تو سَرَماحساس کردم. خبر اونقدر برام هیجان انگیز بود که زود اسکرین گرفتم . وارد تلگرام شدم.
یکی یکی برا دوستان عکس اسکرین گرفته را فرستادم
واقعیتش دنبال یک همسفر می گشتم
یک همسفر مثل خودم دیوانه ، دیوانه مشهد ، که ظرف یکی دو ساعت حاظر شود و راهی شویم.

یکی دوتاشون سرباز بودن و برخی هم تازه برگشته بودن و ما بقی هم آفلاین
مادرم خانه نبود هرچند میدانم که هر چه اصرار هم کنم با من نمی آید . نمیدانم چرا ؟ اما فکر میکنم ملاحظه خرج سفر مرا میکند .

به هر کسی فرستادم جوابی نگرفتم . نمیدانستم چه کنم . دوباره سمت کاربران رفتم . تنها یک نفر آنلاین بود. و میدانم که عاشق زیارت هست.
ولی امکان ارسال پیام نبود. راستش امکان سفر هم نبود.
منتها هر وقت از روی اسم کاربر رد میشدم هی تو دلم هی رخت شسته می شد. تازه بعد شستن میزاشتن خشک هم بشود !


ساعت 7 حسین*1 پیام داد : کاش زود تر میدیدم و میرفتیم

- مرگ من میرفتی؟

+آره چرا مرگ تو مرگ دشمنات

- یعنی دفعه بعد بهت خبر بدم 

+آره حتما

و بعدش تا الان، پیام های سایر دوستان و از دم همه اظهار تاسف که کاش میرفتیم


پ ن 1: شب پنج شنبه بعد 29 آذره یعنی یه شب مانده به یلدا

دعا کنین آقا بطلبه شب یلدا امسال حرم باشیم.


پ ن 2:حسین همون دوستیه که بهم پیشنهاد داده برا گرفتن حاجتم ختم چهل روزه زیارت عاشورا ، با صد لعن و صد سلام بخونم و جالب تر اینه که همون هفته بعد چهارشنبه چهلمین روز هست. برام دعا کنین هفته بعد با خبرای خوب بیام. 


پ ن 3: عنوان ؛چیزی که دلم رو بیتاب کرده غوغای حرم هست

  • آشنای غریب
۱۵
آذر

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست


سلام

"سوماخبالان دا سو داشیه جاغام" چیست؟

ما ترکها یه اصطلاحی داریم به نام (سوماخبالان دا سو داشیماخ) یعنی تو آب کش آب حمل کردن و کنایه است از  با جان و دل کار کردن 

بچه تر که بودم وقتی به بزرگترهای فامیل تو کارای سخت مثل اسباب کشی منزل و ... کمک میکردیم و  از جان و دل کار می کردیم ، اونا هم میگفتن عیب نداره ان شاء الله عوضش منم تو عروسیت (سوماخ بالان دا سو داشیه جاغام) با آبکش آب حمل میکنم. که معمولا یکی دیگه میگفت بگو آلوچه حمل میکنم و دیگری میگفت شاید مراسم عروسی تابستون نبود و افتاد زمستون ؛ بگو میوه حمل میکنم (منظور تو همون آبکش بود) و از این حرفا 

که ما رو  یجورایی خر میکردند :)) و تا میتونستن اَزَمون کار میکشیدن :))


حالا به هم نسل های خودم فکر میکنم، 90 درصدشون هنوز مجردن و 70 درصدشون اصلا از فکر ازدواج افتادن.

یکی نیست به همون بزرگتر ها بگه حمل آب با آبکش ؛ پیش کش .

بیایید یه کاری کنیم که ازدواج آسان صورت بگیره . با جهیزیه معمولی و خونه معمولی و مهریه معمولی و .... هر چی که مانع هست.




داریم میریم مهمونی، پلیورَم رو پوشیدم ، پیرهنم از زیر کمی جمع شد (طبق همیشه) به خواهرم میگم این خط رو برطرف کن (مثل همیشه) اونم میگه عجب حساسی تو ، بهش فکر نکن

نمیدونم من اینجوریم دیگه نمیتونم ، اون یه تیکه چروک ناراحتم میکنه ،

حالا تو فکر کن ، این سنگینی ای که چند ساله هر روز تو قلبم احساس میکنم چجور تحمل میکنم

گاهی کم میارم و برا خودم آرزوی مرگ میکنم.


پ ن :گاهی وقتی با خدا درد و دل میکنم ؛ میگم خدایا : من از تو چیزی را میخواهم که تو خودت به آن امر کرده ای ...

  • آشنای غریب
۰۹
آذر

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


سلام

عشق را چگونه توصیف میکنید؟

یا اصلا تا حالا تجربه اش کردین؟ چند بار ؟ چند نوع؟

عشق مادر ، پدر به فرزند ؟ عشق فرزند به پدر و مادر؟

عشق بنده به خدا ؟ و خدا به بنده ؟

کشش به جنس مخالف ؟ و یا عشق به جنس مخالف؟



دهه هشتاد ، فصل بهار ، صبح ساعت 7:30 کوچه بیدزار 

هوا ابری بود ، باران می بارید ، هر دومان چتر داشتیم و از قرار معلوم هردو به مدرسه میرفتیم

پیاده رو باریک بود . و او از سمت مقابل می آمد چشمانم به چشمانش گره خورد وقتی از کنارم رد می شد چترم به چترش گیر کرد. بدون هیچ حرفی به راهمان ادامه دادیم

روز بعدش باران نمی آمد ولی او باز از سمت مقابل می آمد . زیر چشمی همدیگر را نگاه کردیم و رد شدیم. وچند روزدیگر...
موضوع را به رفیق بسیار صمیمی ام گفتم . پرسید عاشق شدی ؟ خیلی جوان بودم و خیلی خام .گفتم نمیدانم. بعد ها چند روز در میان دو سه بار دیگر دیدمش همان کوچه و همان ساعت ، ولی یهو دیگه نیومد و من یکی دوروز زود تر از خانه بیرون آمدم و همان محل منتظرش ماندم ولی نیامد و ماجرا تمام شد. و من به راحتی فراموشش کردم. 


این شاید یک نوع کشش به جنس مخالف بود که تجربه کردم. نمیدانم ! الان که فکر میکنم نه قلبم از جا کنده شد و نه گیج ومنگ میشدم. فقط کمی احساسی شدم و تمام.


اما کسی بود و هست وقتی میبینمش 50 درصد مغزم کار نمیکند وقتی میخواهم حرف بزنم زبانم در دهانم قفل میشود حتی اگر مخاطبم ، او نباشد ؛ همین که هست زبانم خشک میشود و دهانم قفل .
گویی قلبم مال اوست و من به زور در سینه ام نگه داشته ام
هی بامن کلنجار میزند که به نزد صاحبش برگردد و من بی رحمانه نمیگذارم . هی از آن اصرار و هی از من مقاومت. آخر سر هم گویی زخمی میشد و درد شروع میشد.

و اما درد ...

درد قلبم را چگونه وصف کنم که بشناسی اصلا کدامتان تجربه کرده اید؟

اول دور تند ضربان و بعد احساس سنگینی را هم به آن اظافه کن گویی که آن تکه کوچک 10-20 کیلو وزن دارد . عرقِ نعنا خورده ای ؟ دهانت احساس سردی کند؟ و حال چیزی شبیه آن سردی را ، پایین دهلیز سمت راستی اظافه کن...

هر قدر هم که توضیح دهم میدانم حق مطلب را خوب ادا نمیکنم.چون یکی از بهترین متخصص قلب شهرمون هم از با دیدن جریان نوار قلبم چیزی سر درنیاورد و مشکل را از خودم پرسید.

داروهایی که او تجویز کرده بود را قطع کردم. او نمیدانست مشکل قلب من توئی ،تو ...

و آن قرص ها مثل مسکن عمل میکنند بعد ها که اثرش رفع شد دوباره درد و دوباره ...


دیشب پست یلدا خانم در اعترافات درخت آووکادو حالم را دگرگون کرد.
و تا ساعت 2 برش هایی از وبلاگ آووکادو را میخواندم
دستم رو قلبم بود منتها احساس کردم دیگر تپش ندارد؟ دستم را زیر پیراهنم بردم و باز تپش را احساس نکردم .خواهرم تو حال فیلم نگاه میکرد، پرسید چی شده ؟گفتم قلبم نمیزند. خندید و گفت :

خوشحال باش قلبت نمیزند ولی زنده ای ...

  • آشنای غریب
۰۷
آذر

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


سلام  این نوشته در انتظار اتفاقات خوب منو یاد امیر انداخت


زمستان بود

اواخر اسفند ، نزدیک عید بود کلاس تق و لق بود، از جمع سی و چند نفری فقط هفت هشت نفر بودیم ، امیر هم بود ولی بقیه به خاطر عید ،خودجوش تعطیل کرده بودند.

   - «امیر شخصیتی متفاوت داشت تا قبل سن بلوغم معمولا کوتاه قدترین کلاس بودم ،ولی امیر از من هم کوتاه قدتر بود ، و کمی هم چاق تر .

همیشه اهل بگو بخند بود .نمیدونم تو دلش چی میگذشت ولی همه رو با حرفاش ، با رفتارش میخندوند.»

اون روز معلم گفت راحتین ، هر کاری میتونین بدون سر و صدا انجام بدین.

چند نفری رفتیم آخر کلاس هر کدوم یه لطیفه می گفتیم . جوکهای بقیه بعد گذشت بیش از ده سال یادم نمونده حتی جوک هایی که خودم گفتم . اما اغلب حرفای اون روز امیر هنوز یادمه. اون روز کلی خندیدیم.


اما سال بعد

امیر تو کلاس ما نبود 

شیفت بعد از ظهر بود

زنگ ورزش بود امیر فوتبال بازی کردنش هم فرق داشت

براش فرقی نمیکرد پنج صفر عقب باشیم یا سه هیچ جلو ، امیر کار خودشو میکرد با لب خندون مشغول ادا بازی بود. اون روز امیر دو گل هم زده بود. و چون کارش رو کرده بود فوتبال رو نصفه رها کرده و رفته بود اون طرف حیاط سراغ والیبال.

کمی بعد امیر دستش رو روی قلبش گذاشته بود و بچه ها معلم ورزش و ناظم رو صدا زده بودند.

     -کمی اون طرف تر از مدرسه درمانگاه شبانه روزی بود 

ولی کسی نتونسته بود امیر رو به کلینیک برسونه

دکتر هم واسه اومدن به مدرسه عجله نکرده بود...


روز بعد همه از امیر میگفتن .

مدیرمون تو جلسه اولیا مربیان گفته بود ،اجازه نداشتیم امیر رو از مدرسه بیرون ببریم

هر اتفاقی می افتاد باید داخل مدرسه می افتاد .

  • آشنای غریب
۳۰
آبان

به نام خدای مهربان


ماه آبان، نمیدانم چرا در این ماه دلتنگ تر از همیشه میشوم
برخی ها با خواندن کتاب آرام میشن و من گاهی با خواندن شعر و بعضی وقتا هم که هیچ چیز آرامم نمیکند 


امشب شعر خواندم و خواندم و خواندم. 
واین تک بیتی ها وغزل ها رو گلچین کردم 

 شما هم دوست داشتین شعری تک بیتی بفرستین



یک نفر گفت: 
خدا، کاش که عاشق بشوم 
شد و در پیچ و خم عشق
خدا را گم کرد...

سید تقی سیدی


پدرم گاه صدا میزندَم شعر سپید...!!
بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته‌ام...!

حسن دلبری



آن یار طلب کن که تو را باشد و بس
معشوقه ی صدهزار کس را چه کنی؟!

ابوسعید ابوالخیر


کفر را جا داده ای در قالب دین بیشتر
اعتقادم را به غارت برد، تلقین بیشتر

ماجرایم را به مجنون گفتم وخندید که
این همه دیوانگی، بس نیست؟ از این بیشتر؟


درکلاسِ عشق، استادِ فراق این گونه گفت

باهمه شادیم، با دلهای غمگین بیشتر


هرکه آمد طعنه‌ای بر ما زد و با خنده رفت

ناامیدم از همه، از یارِ دیرین بیشتر

شاعران مجموعه‌ی احساس‌های نادرند

شعر با آرایه خوب است و به تضمین بیشتر


"خواب دیدم رفته‌ای، تعبیر آمد میرسی

هرچه من دیوانه بودم، ابن سیرین بیشتر"

صادق ابراهیم زاده
بیت اخر از امیر علی سلیمانی




بازار قم از نقل لبت رو به کسادی است
بیچاره نکن حاج حسین و پسران را


مهدی نوروزی



هی نگویید: "رهایش کن اگر خواست خودش می آید"

خسته‌ام از کلماتِ "اگر" و "ممکن" و "صبر" و "شاید"


مرجان علیشاهی





عقل پرسید که دشوارتر از کشتن چیست

عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است




به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست
چنان شعری که می‌ماند به خاطر آخرین بندش


چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می‌گویم
شبیه حالِ مردی شاهدِ اعدام فرزندش

حسین زحمتکش




ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند
عاقبت داغ تو را بر دلِ من بگذارند


امیر نقدی



یک غزل گفتم برایش، در جواب این طعنه گفت:
مطمئنا آدمِ بیکار شاعر می‌شود"

سید یونس ناصری




پا به پا کردم و جان کندم و گفتم آخر

" دوستت دارم " و گفتی: " نظرِ لطفِ شُماست "


زیبا پالیزبان



کفر می گویم که ایمان نیز آرامم نکرد

گریه های زیر باران نیز آرامم نکرد


خواب می بینم که دنیا با تو شکل دیگری ست

خواب صادق یا پریشان نیز آرامم نکرد


دل که می گیرد نمی گوید کجا باید گریست

گریه کردن در خیابان نیز آرامم نکرد


توی تونل نعره خواهم زد...- خدایا با توام

جیغ های در اتوبان نیز آرامم نکرد


منتظر بودم که شاید... شعر آمد سر زده

بی تو این ناخوانده مهمان نیز آرامم نکرد


دوره گردی طالعم را دید...آیا سرنوشت...؟

فال های تلخ فنجان نیز آرامم نکرد


با چراغی زیر و رو کردم تمام شهر را

درد تنهایی انسان نیز آرامم نکرد


روسریت را بهم زد باد قدر لحظه ای

دیدن موی پریشان نیز آرامم نکرد

سعدیا گفتی که مهرش می رود از دل ولی

مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد


سید علیرضا جعفری


  • آشنای غریب
۲۸
آبان

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست


سلام

دیروز یکی کارت بانک رو داد بهم و گفت فردا جابه جایی حساب دارم
تو برام انجام بده
قبلا توسط همون شخص به متصدیان بانک معرفی شده ام ، و کارای بانکیش رو انجام میدم

ولی امروز مبلغ متفاوت بود ، سه میلیارد و پانصد هزار ریال = معادل 350 میلیون ناقابل 

البته بیش از این مبلغ تو کارت بود ومن یه روز فرصت داشتم تا فرار کنم :))


الان از فیش بانکی هم عکس گرفتم تا منتشر کنم ولی گفتم تف به ریا ، و منتشر نکردم

خلاصه که بگم  من اینقدر مورد اعتمادم

همون شخص گوش شیطون کر خیلی منو قبول داره و خودش تو پایتخت با چند کارخونه دار در ارتباطه.

چند باریبهم گفته : فلانی خودم یکی از دخترای کارخونه دار ها رو میگیرم ، 
بچه به این درست کاری ، مردم منت بکشند دخترشون رو بهت بدن
شاید سرمایه آنچنانی نداشته باشی، من وساطت میکنم ، میگم این پسر خیلی پسره :)) (تف به ریا یادتون نره)
الانم وضعیت جوری شده که همه دنبال یه دادماد درست کار میگردن 
بعدش تو همون کارخونه مدیر جاییش میشی و پول هم به دست میاری 

و من لبخند زنان صحنه رو ترک میکنم ، بدون هیچ حرفی
و تو ذهنم میگم ، اگه بلدی تو شهر خودمون همون فلانی رو برام حلّش کنی یه دنیا ازت ممنونم،
البته شاید بتونه چون با پدرش سلام علیکی داره
منتها من چیزی بهش نگفتم و نمیگم ، بنابه دلایلی

منتظر بودم 20 نظر جمع کنم بعد بگم
نتایج نظر سنجی نشون داد ، شرایط سنی من با اغلب نظرها همخوانی داره
منتها من از طریق واسطه شنیدم
که گفته بود ، اختلاف سنی ما کمه:(((


بهار و پاییز

این عکس یه بار در بهار گرفته شده و یکی هم امروز موقع برگش از بانک گرفتم

هر دو بارش هم عین خل و چل ها نشستم وسط خیابان و گرفتم

تازه یادم اومد پاییز سال 90 یه بار معشوق را در همین خیابان دیده ام
همون پیاده روی سمت چپ و چند قدمی هم با چند قدم فاصله باهم بوده ایم

یادش به خیر

  • آشنای غریب
۲۰
آبان

به نام حضرت دوست که هرچه که داریم از اوست


سلام 

یه نظر سنجی میخوام راه بندازم

فقط خواهش میکنم التماستون میکنم هر کی خوند نظر بده چون نظرش برام مهمه

خیلی هم وقتتون رو نمیگیره


به نظرتون فاصله سنی مناسب برای زوجین چقدر میتونه باشه؟


فقط عدد هم بگین برام کافیه

پیشاپیش از همتون ممنونم

  • آشنای غریب
۲۹
مهر

به نام خدا

 
سلام
از نظر دوستام ، من یه شخصیت خاصی دارم 
نمیگم خوب یا بد ، فقط متفاوت 
مثلا یه روز یه دوستی اعتراف کرد که اصلا باورم نمیشد تو هم عاشق بشی!
اصلا بهت نمیاد
 
همین الان تو جمعی بودم که آماده سفر کربلا میشدن
و من بنا به دلایلی نمیتونم برم
چند سال پیش که به آرزوم رسیدم تو حرم بودم ، تحت قُبّه حرم ، همون گوشه ی دِنج دنیا ،که بنا به فرموده پیامبر به جابر بن عبد الله انصاری دعا حتما قبول میشه 
آرزو کردم گفتم یا حسین من از شما فقط اینو میخوام دفعه بعدی که مشرف میشم ، آدم بشم و بیام
من میدونم که از شما سفر کربلا خواهم خواست ، اما تا آدم نشدم قسمتم نکن.
 
همین الان به دوستم که گفتم ، گفت : دیدی تو یجوری هستی، آخه اون چه دعاییه که کردی!
نمیدونم ولی الان خیلی دلتنگ حرمم
 
نمیگم زیارت اربعین چنین و چنان هست
حتی ندیدم روایتی که به زیارت اربعین دعوت کند الا یکی از امام حسن عسکری 
و این زیارت اربعین رو یجورایی سیاسی میدونم(شاید بازم بگین خاص ام)
 
ولی همین الان بد جور دلتنگ کربلا هستم
 
این کلیپ رو آماده کردم . نگاه کنین برا اونایی هم که عاشق کربلا هستن اگه دوست داشتین معرفی کنین
 
خوره ای آمده بر جانم و هر دم گوید
تو اگر پَست نبودی ، حَرَمَت می بردند ...
 
 
 


دریافت
مدت زمان: 2 دقیقه 45 ثانیه
تدوین و تصویر گذاری توسط خودم

 
دل تنگم سفر کرب و بلا می خواهد
آستان بوسیِ شاه شهدا می خواهد
 
روز و شب از غم دوری حسین بیمارم
جرم بیمار چه باشد که دوا می خواهد
 
التماس دعا
  • آشنای غریب
۲۲
مهر
به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست

باز هم سلام
کلمات زیادی اطراف سرم پرسه میزنند؛ فقط یکی رو میخوان که جمع و به جمله تبدیلشون کنه. شاید اگه یکَم مهارت به خرج بِدن حتی میشه یه غزل هم ازشون در بیاد. واین حالِ امروز و دیروزم نیست ، احوال این چند روزِ اَخیره . 
منتها ؛  هوا که بارونی میشه حرکت کلمات اطراف سر زیاد میشن. اونقدر زیاد که مجبوری خودت یکی یکی بچینی و بیاری رو کاغذ. بلکه یِکَم آروم تر شوی.
-امروز هوا بارونیه ؛ درسته که بارون از جنس آبه ، ولی به نظرم عملکرد کاملا عکسی داره. آب ، هر چیزی رو با خودش میشوره میبره پایین تر. اما ، امان از بارون ، بارون هر چی تو دلته میاره تو مغزت. شده حتی از کفِ پات هم میگیره و میاره بالا.
مثل حال همین الان من.
اما ای مخاطب من؛ من شاملو نیستم که نامه هایم بعد از چند سال باز هم خواهان داشته باشن. من حتی نویسنده هم نبودم و نیستم. و همین چند نفری هم مطالبم رو می خوانند و نظر میدهند آن هم از توست . از آتشی است که تو در دلم نهاده ای ، آن آتشی که هر بار خواستم خاموشش کنم ، بیشتر و بیشتر شعله ور شد.
این چند روز اخیر ، باز آتشَت سراسر وجودم را گرفته و باران امروزم نه تنها خاموشش نکرد بلکه مثل کاتالیزر شعله ورش کرد.
زبانه های آتش مغزم را تحت الشعاع قرار داده و کم کم  حواسم را هم می سوزانند. این چند روز اخیر به قدری حواس پرت شده ام که اطرافیانم خسته شده اند.
در مغازه آن قدر جنس اشتباهی تحویل مشتری داده ام که ، نه تنها صاحب مغازه و مشتری ها ، خودم هم دیگر خسته شده ام.
هنوز کلمات زیادی  رو هوا ماندند . و من توانستم اینها را برایت بچینم. 97/7/21

شعر عنوان از حافظ

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

ادامه اش رو میتونین خودتون بیابید
  • آشنای غریب
۱۳
مهر

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


سلام

سلامی مثل قدیما

اینبار میخوام نوشته ام برا تو باشه

مثل قدیما

چند روزه فکرم مشغوله که چرا اینقدر درگیرم

این چه بیماریست که دچارم

از روزی که پیامی نفرستادی چند سالی میگذره،درسته ؟ اما من هنوز هر روز صندوق پیامها رو چک میکنم.

هر صبح که بتوانم و هر روزی که از کار برمیگردم خانه، هر چند که کار داشته باشم، هر چند که مهمون تو خونه باشه اولین کارم شده چک کردن صندوق پیامها. تازه به چشمانم هم اعتماد ندارم، چند بار هم رفرش میزنم تا مطمئن شوم...

اما مثل چند هزارمین دفعه صندوق را خالی میبینم...

بعد میرم سراغ پروفایلت، اینکه امروز آخرین بار کِی آنلاین بودی؟

اصلا اومدی تلگرام یا نه؟

اگه نیومده باشی نگرانت میشم ، باور کن.


آره خودمم میدونم مریضم 

اگه یادت باشه یه بارم دکتر بهم گفته



روزی را به یاد می آورم که وقتی در جایی خواندم  "عشق یکطرفه ای وجود ندارد ، عشق اگر واقعی باشه حتما معشوق هم عاشق را دوست میدارد"
 اونروز دلم خون شده بود ، با خودم میگفتم یعنی این سالها من خودمو قول زدم؟ یا من بیمارم؟


سعی کردم فراموشت کنم و بر این سعی همچنان استوارم، اما وقتی کسی از تو بد میگوید دلم میگیرد.

باز 5-6 سال قبل را به یاد می آورم روزی خواهرم از تو چیزی گفت که باعث شد چندین روز و چندین بار خودم در مورد حرفش تحقیق کنم. آن هم تحقیق میدانی. آره خودمم میدونم مریضم.

اما !

اینکه پدر و مادرم هم تو را دوست دارند دنیایی برایم ارزش دارد.

اینکه وقتی خاله ام تو را در کوچه می بیند و به مادرم میگوید فکر عروس نباش من برایت پیدا کرده ام، قلبم باز به دور تند می افتد.


امروز هفتمین روز است که باز دلم در جای خود بند نیست. گاهی خواب هایی میبینم که به حقیقت می پیوندند اما گاهی نه.

روزی ماجرای خوابم را به رفیقی گفتم .او که ماجری ما خبر داشت گفت : نترس عادیه ، استادمون گفته اگه کسی واقعا دلبسته بشه خواب های حقیقی هم می بینه.

حال نمیدانم حرف کدام را باور کنم. نوشته ای که خوانده ام یا خواب هایی که میبینم .

 خوشبینانه ترین حالت اینه که هر دو صحیح باشه اونوقت یعنی تو هم منو دوست داری؟!؟ . (آره میدونم مریضم)


مرا خود با تو چیزی در میان هست

و گر نه روی زیبا در جهان هست


وجودی دارم از مهرت گدازان

وجودم رفت 

 مهرت 

همچنان هست! 

و...

#سعدی

  • آشنای غریب