الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

۳ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۰
دی

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد

عجب از محبت من که بر او اثر ندارد


غلط است هر که گوید که به دل ره است دل را

دل من ز غصه خون شد،  دل او خبر ندارد


چند سال پیش بود خدا میداند ، که این رباعی رو دیدم و از اون موقع بر دل نشست

البته اون زمون نه محبتی از من دیده بود و نه من اینگونه اســـیـر بودم.

وقتی با خود خلوت میکنم میگم خدا هم میدونست که دل آدمی ممکنه به جایی بند بشه ، که قفسه سینه رو تا این حد محکم طراحی کرده، اما امان از این دلبر ها ، این سارقان حرفه ای ، خب وقتی دزد از بانک و گاوصندوق به این محکمی دزدی میکنه ، دیگر از من ناتوان چه بر می آید. و با چه ابزاری میتوانم مقابله کنم با این دلبر توانا  !

که همین دلبر ، توان «با پنبه سر بریدن» را دارد. 


خلاصه درسته که اون موقع به حال شاعر دلم سوخت که مصرع سوم چنین سروده و شاید درکش نمیکردم

اما الان ...

کسی هم نیست دلش برایم بسوزد.

وشاید به شاعر بگم ممکنه خبر داره و خودشو به اون راه زده باشه!


خلاصه خلوت کردن تو این شرایط اصلا توصیه نمی شود چون حالتان را آشفته تر می‏ کند.



پ ن :امروز تو همچین شرایطی تو محیط خلوتی بودم و این شعر به سراغم اومد و منم تو فکر بودم که این گونه نوشتم

 به غم کسی اسیرم

  • آشنای غریب
۲۶
دی

‏امروز تو بازار دو نفر با هم صحبت میکردن 

یکی گفت :'لندکروز رو چند خریدی؟'

اونیکی گفت'٧٠٠- ٧٥٠ دقیق یادم نیست'


پ ن : اون 'دقیق یادم نیستش' رو من داشتم 

فکر میکنم باهاش میتونستم زن بگیرم!

:(((



اینم حیفم اومد نخونید


غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی، 

نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

تو کافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسم 

که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو


  • آشنای غریب
۰۲
دی

قبل از اون روز به فال اعتقادی نداشتم ، البته به جاش استخاره می کردم

اما امان از روزگار ، اون روز نمیدانم چرا (میدانم) منم نیت کردم هرچند باز یقین زیادی نداشتم ؛ فالی گرفتم

در عین ناباوری موضوع بسیار مرتبط با نیتم در اومد ولی خبری که بهم داد قابل باور نبود

تا اینکه روزگار گذشت و فهمیدم خبرش هم بسیار دقیق بود.بعد از اون روی آوردم به فال گرفتن و یه دیوان کامل ولی خیلی کوچک از لابه لای کتب پدر پیدا کردم و گاه و بی گاه میرفتم سراغ دیوان کوچکِ حافظ بزرگ .



اما دیشب از اولین لحظات ورود به مهمانی ، داخل سفره میان اون همه خوراکی های رنگین  و جور واجور چشمم افتاد به کتابی که رو جلدش نوشته بود دیوان حافظ (هر چند دیوان کامل نبود)

ولی تمام فکر و ذکرم از اول این شد که تفالی از حضرت بگیرم ، خصوصا این که در اون جمع شلوغ تقریبا تنها بودم

زمان هم خیلی کند کند سپری میشد


من در میان جمع و دلم جای دیگری بود !*1

و مثل همیشه


گردش سال فقط یک شب یلدا دارد    

من ، بی تو هزاران شب یلدا دارم*2


حال چه فرقی میکند دیشب فقط یک دقیقه بیشتر از اون هزاران شب بود ، برای ما زیاد تفاوت نمی کرد چون


شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم     

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود*3



خلاصه بعد مدتی از صاحب خانه اجازه گرفتم تا دیوان را بردارم

تا خواستم شروع کنم ، انگار نه انگار که همین کتاب تا چند لحظه قبل همینجا بود

از دستم گرفتند و شروع کردند به فال گرفتن


شب یلدا همگی شعر و غزل می خوانند  

"من ز خال لبت ای دوست" دو بیتی گفتم! *4


.


فرض بر این که میان من و تو هیچ نبود

تو نباید شب #یلدا به دلم سر بزنی؟! *5


.


خلاصه کتاب رسید به دستم ، باز یکی میخواست ازم بگیره ، نذاشتم هول هولکی فالی گرفتم!


«صنما با غم عشق تو ، چه تدبیر کنم»*6 اومد ، اونجا بود که یاد این بیت افتادم 

هر شبِ عمرم به یادت اشک می‌ریزم ولی 

بعدِ حافظ‌خوانیِ شب‌های یلدا بیشتر *7


امیدوارم هر چه سریعتر حضرت دوست این نوشته هارو بخونه ،منو اینطور حیران وسرگردون نذاره ،ای دوست 


“عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز …

بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند” *8



گذشت این فصل شورانگیز بى تو

زمستانى ترین پاییز بى تو


رسیده موسم دى ماه و حالا

گمانم بگذرد این نیز بى تو *9

:(((



+ خوشحال میشوم با شعری یا حداقل بیتی و لااقل نظری دلشادم کنید

*1 سعدی

*2نمیدونم*_^

*3کشکول شیخ بهایی

*4محمد قربان نژاد

*5امید احسان زاده

*6حافظ

*7حامد عسکری

*8فاضل نظری

*9طاهره داورى


  • آشنای غریب