الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۳
اسفند

به نام حضرت دوست، که هرچه داریم از اوست


بازار قدیمی تبریز برا خودش رسومات و حال و هوای خاص خودشو داره؛
مثلا دیروز صاحب مغازه آقای جوانبخت اسامی بیش از ده نفر رو نوشت تا دم عیدی بهشون عیدی بده
چند نفرشون که تقریبا از گذر ما عبور میکنند یا ساکنند.

یا یکی از آدابش اینه که کافیه یه سوژه گیر بیاد همه اهل گذر جمع میشوند برای دلخوشی کردن ؛شاید میخوان برای چند لحظه هم که شده اون همه چک برگشتی رو فراموش کنن :-D

 همسایه ی بغلی مون آقا رسول تقریبا ریش سفید گذر هست
و اکثر دلخوشی ها تو مغازه 2-3متری کفاشی اون اتفاق میفته

یه بار گربه ناشناسی تو حیاط از صبح تا عصر موند بالای درخت بلندی ونمیتونست بیاد پایین تقریبا یه ساعت اهالی علاف شدیم و گفتیم و خندیدیم ،
آقا رسول به آتش نشانی زنگ زد ولی اونقدر خنداندیمش مامور آتش نشانی فکر کرد مزاحمیم و نیامد و...

و اما به گذرمون یه معلول و کم توان ذهنی گه گاهی میاد و همه هم به اسم سید صداش میکنن،
از آقا رسول شنیدم که راستکی سید اولاد پیغمبره، اون وقتی ببینه کاری انجام میدی ،بی منت کمکت میکنه ، ولی اغلب به خاطر معلولیت کار به نحو احسن صورت نمیگیره حتی ممکنه گاهی درد سر بوجود بیاره ،
اما از بس دل پاکی داره آدم نمی تونه چیزی بهش بگه، 
هر کی هم سید رو ببینه در مورد ازدواج باهاش حرف میزنه ،
اکثر اوقات میاد میشینه مغازه آقا رسول و باهاش درد و دل میکنه ،گویا یه بارم ازدواج کرده بود ،حالا با کی نمیدونم اما انگار زنش بعد مدت کوتاهی گذاشته رفته .
خودش با اون طرز گفتارش که از هر 4کلمه اش میشه دوتا شو فهمید و سومی رو حدس زد و چهارمی نامفهوم میمونه؛ یه بار میگفت :
آخه میگم تو که قصد موندن نداشتی چرا اومدی که حالا هم بزاری بری:(

روزی وسایل جلو مغازه رو مرتب میکردم
سید هم طبق معمول مغازه آقا رسول بود
تا آقا رسول منو دید سری تکون داد و گفت فلانی 
»حیوان بالام آلوده اولوب«
یعنی :حیونکی پسرم عاشق شده!
 همون جا برا چند لحظه خشک شدم و نمیدونم چرا دلم براش سوخت 
وخیلی زیادم سوخت 
شاید با شرایطی که داره دیگه به وصالش نرسه 
دیروز تلنگری منو یاد این موضوع انداخت - که احمق ها هم عاشق می شوند و شاید عاشقان آخر سر احمق شوند
اصلا اصطلاح مجنون واژه خوبیست برای عاشقان هنوز به وصل نرسیده
علی الخصوص کسانی که سالهای متمادینی صبر کردند و همیشه فکر میکردند همه چیز حل است ،اما دست بر قضا به یکباره شرایط به کلی برایشان فرق کرده باشد .
اون وقته که شروع می کنی با خودت کلنجار رفتن 'اولش چند ماه صبر می کنی نمیدانم چرا آتش عشق دوباره مثل آتش فشان فوران می کند ،باز مدتی صبر و خاموش میشوی اما دوباره این ماجرا تکرار میکند و هر بار بر شدتش می افزاید 
و در هر بار تو از درون ضعیفتر میشوی شاید از عقل هم ضعیف شوی 
و دیگران به خاطر کارایی که میکنی تو را به سخره میگیرند ، بابت حرفایی که میزنی تعجب میکنند .
اما چه کسی میداند چند بار صبر کرده ای ،چند سال تحمل کرده ای ،و چه اندازه امید داشتی و اکنون این گونه نا امید گشته ای 

حالا بین این  عبارات گیر کرده ام! 

آیا عاشقان احمق میشوند ؟!
یا احمق ها عاشق میشوند؟!

یا اصلا آدم ها احمق میشوند یا عاشق ؟!!!

خلاصه که :

بر دلبر دیوانه بگویید بیاید 
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید 


پ ن:اگر ناخواسته به کسی اهانتی شد با کمال بزرگواریتان بنده را ببخشید
  • آشنای غریب
۱۲
اسفند

به نام حضرت دوست، که هرچه داریم از اوست


عزیز من
بهتر از خودت

سراغ داری که هِی

بهم میگی : بُرو دُنبالِ زندگیت ..؟

آخه بی انصاف ،

من دنبالِ زندگیم بودم 

کهبه تو رسیدم ..

صَدبار دیگه ام از اوّل شروع بشه ،

بهتر از توام پیدا بشه ،

بازم راهَمو یه طوری میام که

به تو برسَم ..

میدونم سختِته ،

میدونَم تحمّل من دشواره ،

امّا مُدارا کُن با ما جانَم ..

مُدارا کُن ..



#شاهین_پورعلی_اکبر

  • آشنای غریب
۰۵
اسفند

اتفاقات امروز


به نام خدایی که در بحران های زندگی بهم آرامش داده
 


حوالی ظهر از مغازه رفتم انبار تا مشتری بیاد و جنساش رو ببره

نزدیک عید خیابون ها هم شلوغ و درب انبار به کوچه ای که فقط یک ردیف ماشین رد میشه باز میشود

ترافیک بود ماشین مشتری هم دیر کرد ، جلو در انبار به ماشین ها خیره بودم

و اونا هم تو اون ترافیک به من
اونجا تصمیم گرفتم از اتفاقات امروز تو وبلاگ بنویسم

اما آهنگ هایی که از ماشین ها پخش میشد برام جالب بود

یکی ترکی قدیمی ، یکی ترکی استانبولی ، یکی شادمهر ، اون یکی محسن چاوشی و الخ

واما نتیجه :

منم یه مدت بود صبح شبم شد آهنگ (تصنیف و محسن چاوشی و سینا سرلک و حجت اشرف زاده و...)

ولی روزی به این نتیجه و این روایت رسیدم 

آهنگ گوش دادن باعث میشه اراده انسان ضعیف بشه چه در انجام فرایض و چه انجام ندادن گناه)

خودتونم میتونین امتحان کنین

 

 

2 بعد ظهر نماز ظهر و عصر تو مسجد میخوندم

یه نفر دیگه هم اومد کنارم 

منتها چنان باسرعت میخوند که نگو

اول تو دلم میگفتم چرا آخه اینطوری؟

بعد به خودم گفتم شاید مغازه داره و مغازه اش رو نبسته و نگرانه

اما بعد نماز دیدم داره تعقیبات نماز رو چنان طولانی انجام داد

 

ولی من فکر میکنم اول واجباته بعد مستحبات.

مگه نه ؟

یه بار هم یه آخوندی قشنگ گفت : گفت با دوستت با چه سرعتی حرف میزنی

با خدا هم همون سرعت رو حفظ کن

یعنی متعارف باش

 

 

3_برگشتم مغازه  دیدم دایی صاحب مغازه که تهرانه و زنش 6 ماه پیش فوت کرده بود 

زنگ زده به پسر خواهرش بعد کلی صحبت و درد دل گریه کرده براش

گفته نمیتونم دیگه تو خونه زندگی کنم

عصر میام خونه چراغا خاموشه 

خونه خلوت شده و فلان 

 

یه بار داییش رو دیدم ولی وقتی گفت گریه میکرده در فراق زنش دلم براش سوخت

 

 

 

4_ بعد مغازه سر راه رفتم مغازه داییم

اونجا هم کارگر چند سال پیش داییم صبح اومده بود پیشش و گفته بود کار ندارم 

وچون پول ندارم پیش خانواده ام آبروم دیگه داره میره 

برا من کار پیدا می کنی؟ هر کاری بگی میکنم

داییم دنبال فرغون بود تا تو بازار تبریز جنس از مغازه ها جابه جا کنه !

 

راستش دلم برا اونم سوخت .

 

 

5 واما آخری

از اونجا اومدم یه جایی که یکی از مدیران  کاروان های حجاج بود همراه چند تن از دوستان

تعدادمون  به اعداد دو رقمی نمیرسید.

اون مدیر از سفر های عمره ای که رفته بود میگفت ، خودشم مداح هم بود

یه ماجرایی از یه سفر همراه دانشجویان گفت 

دیدم  همه حضار چشماشون پر شده

کافی بود بخونه  دیگه جمع مون میرفت هوا

اما نگفتیم و اونم نخوند و اون بغض در گلو ماند 

 

 

پ ن :این چند وقت فرصت نمیشد که تو وبلاگ مطلبی بنویسم 

و مهم تر ازهمه نتونستم مطالب خیلی از دوستان رو بخونم و یا کامنت بنویسم از همه تون عذر میخوام

به بزرگ واری خودتون بیخشین

  • آشنای غریب