الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹
بهمن

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست

لیلی و مجنون 


قسمت1


یکی از بزرگترین شاعران ایران زمین، حکیم نظامی گنجوی است که از صاحبان سبک و بزرگترین داستان‌سُرای زبان پارسی است که با خلق آثاری ارجمند برای همیشه جاودانه ماند.

موضوع این داستان پرداختن و مرور غم‌نامه او یعنی افسانه معروف و مشهورِ عرب، داستان "لیلی و مجنون" است.

این داستان از دوبخش مقدمه و داستان اصلی تشکیل شده است.

بخش مقدمه کتاب مانند سایر آثار شاعران بزرگ و با ایمان، با حمد و ستایش خداوند آغاز می شود:


ای نامِ تو بهترین سرآغاز

بی نامِ تو نامه کی کنم باز؟ 

...

نظامی در این ابیات با آوردن صدو پنج بیت ضمن وصف و ستایش خدا و شمردن صفات مختلف، خواستار لطف، رحمت و بخشش حق تعالی است.

پس از حمد و ستایش حق به نعت حضرت رسول می‌پردازد، پس از نعت حضرت درباره معراج ایشان صحبت می‌کند.

و پس از صحبت درباره معراج حضرت رسول، درباره آفرینش هستی هم ابیاتی می‌آورد و پس از دلیل سرایش این کتاب را عنوان می کند.

وی می‌نویسد که یکروز با خوشی و شادی نشسته بود و دیوانش هم روبرویش قرار داشت. با خود فکر می‌کردم که تا کی می‌خواهم اینگونه بنشینم؟ بهتر است که کار مفیدی انجام دهم. در حال فکر به این موضوع بودم که قاصد شاهِ وقت –شروانشاه- برای نظامی نامه‌ای می‌فرستد و با عناوین زیبا او را مخاطب قرار داده و از او می‌خواهد که داستان "لیلی و مجنون" را به نظم در آورد:


خواهم که به یاد عشقِ مجنون

رانی سخنی چو درّ مکنون


 نظامی عنوان می‌کند که وقتی قاصد شاه رسید و نامه را خواندم نه جرات داشتم که از این کار سر باز بزنم و نه اینکه رغبتی برای سرایش این داستان داشتم، تا اینکه فرزند ارجمندم «محمد» که مثال جان برایم عزیز است از من خواست تا همانگونه که داستان "خسرو و شیرین" را به نظم در آوردم در مورد "لیلی و مجنون" هم این کار انجام دهم. 

سرانجام نظامی راضی شده و کار را با بی‌میلی شروع می‌کند و به گفته خودش در مدت زمانی کمتر ازچهار ماه، چهار هزار بیت را می سراید.
واینگونه شروع می شود.


گویندۀ داستان چنین گفت

آن لحظه که درّ این سخن سفت


 در سرزمین عربستان مردی بود که بر قبیله بنی عامر حکومت می کرد، مردی مهمان دوست، مهربان، ثروتمند که جاه و حشمتی بسیار داشت، تنها کمبود زندگیش نداشتن یک پسر بود تا اجاق خانواده‌اش را گرم و نظام قبیله را استوار ساخته و نام پدر را زنده نگه دارد.

او در آرزوی داشتن پسر می‌سوخت و به امید داشتن پسر نذر و نیازها می کرد.

اما نظامی در این قسمت این نکته را به خواننده یادآور می‌شود که:


هرچ آن طلبی، اگر نباشد

از مصلحتی به در نباشد


هر نیک و بدی که در شمار است

چون در نگری، صلاح کار است


سررشته غیب نا‌پدید است

بس "قفل" که بنگری "کلید" است


سرانجام پس از نذر و زاری بسیار خداوند پسری به امیرِ عامری می‌دهد.


ایزد به تضرعی که شاید

دادش پسری چنانکه باید


روشن گهری ز تابناکی

شب روز کن سرای خاکی


 پسری زیبا به دنیا می‌آید و پدر به شکرانه آن، در خزینه خود را باز کرده  شکرانه می‌دهد. نام او را "قیس" گذاشته و به دایه می‌دهند تا او را شیر داده و پرورش یابد. تمام هنرها را به او آموزش دادند و زمانی که به سن ده‌سالگی رسید، تعریف جمال و زیبایی او به همه جا رسیده بود.

وقتی به سن ده‌سالگی می‌رسد، پدر او را به مکتب خانه می‌فرستد . در آن مکتب پسران و دختران زیادی از هر قبیله و دیار حضور دارند و قیس برای آموختن علوم به آنجا می‌رود، غافل از اینکه روزگار خواب دیگری برای او دیده است.


  • آشنای غریب
۲۲
بهمن

به نام حضرت دوست



به یاد فرزندی هنرمند

در سیزده مهر 1335در تبریز طفل منحصری یازده ساله ای هنرمندی از دنیا رفت که دل همه دوستان و آشنایان را به در آورد این طفل(عیسی کیهانپور) که در بر نامه کودکان رادیوی تبریز نوازنده درجه یک به شمار می رفت و سنتور را به حد اعجاب می نواخت سرگذشت عجیبی داشته:


پدر و مادر این طفل که فقط او را داشتند سالها در آرزوی پیدا کردن اولاد روز شماری کرده و به تمام اعتاب و مشاهد متوسل شده و نتیجه نگرفته بودند مادر بیچاره بلاخره به کلیسای ارامنه تبریز متوسل و نذر و نیازها می دهد بلاخره حضرت مریم (ع) خواب نما شده و مژده طفل به او داده تا این پسر به دنیا می آید نامش را عیسی می گذارند حقیقتا این طفل از هر حیث فوق العاده و اوعجوبه بود مخصوصا استعداد هنری عجیبی داشت شهید عشق هم شد  به این معنی که همبازی دختری داشت به اسم رباب که از خورد سالی با هم بوده اند چه طور شد که مادر رباب مانع از آمدن او به خانه آنها می شود در نتیجه طفلک عیسی به طوری مریض می شود که در عرض یک هفته طلف می شود.


و از اجاعب اینکه سیزده مهر بدنیا آمده و 13 مهر نیز از دنیا می رود اما این بچه شانس آورده که استاد شهریار در تبریز بوده واین قصه به گوشش خورده به صورت یک غزل جاودان درآمد که نام عیسی کیهانپور هم ثبت جریده ی عشق گردد و فراموش نشود.


من این غزل به داغ تــــــــو می کنم آغاز

به گوش اختر غمـــــــاز گیر نــــــــــاله غاز


دلم بـــــــسوخت بداغ یــــــــگانه فرزندی

که خود نتیجه یک عمـــــــــر نذر بود ونیاز


پـــــــــناه دیر و کلیـــــــسا پذیره شد مادر

پس از طواف ضریح عراق و طوس و حجاز


مگر که مریم عذرا به خوابش آمد و گفت:

برو به عیســـــــی شــــــیرین زبان خود پرداز  


مراد را پسر آورد و عیســـــــــیش نا مید

که بود مایـــــــــه ی اعجـــــاب وآیه ی اعجاز   


مسیح داده چه اعجوبه شد به هوش و هنر

حقیـــــقتی که نگنـــــــجد به تنــــــــگنای مجاز 


گواهی از خود استاد حرفه(عذّاری) است

که طفل یازده ســـــاله عجـــــیب می زد ساز


اگر ترانه ســــــنتور او شــــــنیدســــــتی

تو هم به ناله جانسـوز من شــــوی دمــــــساز


عجب که سیزده مهر زاد و هم اجلــــــش

به تـــــیر ســـــــیزده مــــــهر شد شـــکار انداز


شب تولد ســـــالـــــش شب وفـــــات آمـد

به جای سور و سورورش نشست و سوزو گـداز


به مادرو پدر از سر گذشــــت این فرزند 

چها که بگــــــــذرد ای روزگار شــــعبده بـــــاز


چه جای خویش وتیارش که هرکه دید و شنید

در این عزاست شـــــریک و در این بـــــلا انباز


غنیمتی که خدا مصلحت ندیــــــده مخواه

که حکمـــت ازلــــــی را کســـــــی نـــــداند راز


الاتوکه این خط درهم شکسته می خوانی

بمردی که سرشـــــــگی فــــــــشان ، یـــــتیم نواز


به تنگنای تو بوده آشــــیان ( کیهانپور )

که بـــــال بر فلک افشــــــــاندی ای فرشــــته ناز


نمیکنم گـله یا رب ولـــــــی شـــــنیدسـتم 

کریــــــم ، داده ی خود را نمــــــی ستــــــاند باز


چه روحی از سخن شهریار می خواهی

که روح می کند از قالب ســــخن پرواز



پ ن : هرچه میخواهد دل تنگت بگو _ «دلتنگم»

منبع:http://www.azarbayjan1372.blogfa.com/post/20


  • آشنای غریب
۱۴
بهمن

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


سلام
عکس این پست یادتونه؟ یادتونه گفتم سال 90 تو همین خیابون تقریبا با معشوق هم قدم بودم؟ از پاییز خدا خدا میکردم امسال برف خوبی بباره تا بتونم عکس رو کامل کنم. اواخر آذر برف بارید منتها کم بود ولی 27 دیماه خدارو شکر بعد مدتی برف خوبی نصیبمان شدو شور و نشاط زیادی به همراه آورد. صبح عَلَی الطلوع روز بعد ، شال و کلاه کردم و رفتم برا ثبت این عکس و اثر هنری ^_^

تابستان و پاییز و زمستان


2 - بنابه پیشنهاد یه دوست، تصمیم گرفتم خلاصه لیلی و مجنون نظامی رو منتشر کنم.

اگر موافق یا مخالف و یا نقطه نظری دارین با کمال میل مشتاق دیدگاهتان هستم


3- گاهی تو جمعی یک قطعه شعری میشنوی ، چنان در عمق وجودت رخنه میکنه که بعد اون مابقی جملات رو به طور واضح درک نمیکنی؛ حتی میتونه این اتفاق تو تاکسی باشنیدن یک آهنگ هم پیش بیاد، یا تو وبگردی ها یه بیت شعر خنده تلخی به لب بیاره :( 
شماهم تجربشو دارین؟من تو این چند وقت اخیر بارها این اتفاق برام افتاده
یکیش شعر حافظ بود که استاد شجریان خوندهو دوستی برام ارسال کرد
دو بیتش رو میتونین همین زیر گوش بدین . همچنین پیشنهاد میشه کامل این قطعه رو گوش بدین



دریافت



دریافت

دومیش
طبق عادت اوقات بیکاری وبگردی می کردم و شعر میخوندم تا اینکه این بیت رسیدم

مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن
یاد یک عشق عذابیست که لذت دارد

زخم پس از خوب شدن
که اینطوری نوشتم

و اما سومیش : ماجرایی که دوستی تعریف کرد
وقتی گرگ احساس گشنگی میکنه به سمت گله گوسفندان میاد و با هی هی چوپان و سگ های گله روبه رو میشه ، بر میگرده ، و این کار ممکنه چند بار اتفاق بیافته، تا اینکه گنشنگی گرگ به عقلش غلبه می کنه و به قول معروف دل به دریا میزنه و حمله میکنه . باباطاهر این موضوع رو به نحو احسن به عاشقان ربط داده 

هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد

تازه یادم اومد این بیت هم پارسال داغونم کرد
تو را صبا و مرا آب دیده شد غمّاز
وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند
  • آشنای غریب
۰۹
بهمن

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست


سلام

با خود قرار بسته بودم که از حال بَدَم در وبلاگ ننویسم ، اما گاهی حالم چنان می شود که جز نوشتن چاره ای برای تسکین نمی یابم

دیروز دوستی دست نوشته ای از مناجات خواجه عبد الله انصاری را نشانم داد. پرسیدم میتوانم عکسی از آن داشته باشم؟گفت: بیا ! خودش را هم داشته باش. و به همین راحتی کاغذ را بهم داد.

مناجات خواجه عبدالله انصاری
الهی ؛ ما در دنیا معصیت می کردیم و دوست تو محمد (ص) غمگین می‌شد و دشمن تو ابلیس شاد.
اگر فردا عقوبت کنی باز دوست تو محمد (ص) غمگین می‌شود و دشمن تو شاد.
الهی؛ دو شادی بر دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست منه


سریال بچه مهندسدیشب حالم را منقلب کرد، کاش تنها بودم و آرزوی چند روزه برای گریه های زار زارم محقق میشد، منتها با بغض سنگین ، خاطرات گذشته را قورت می دادم ؛ خاطرات دوران کودکی تا چند سال قبل که او هم به من گفت از فکرم بیرون بیا و به فکر درس خواندنت باش و ...

بعد مناجات نامه خواجه را از گوگل پیدا کردم و خواندم ، عجب فقراتی داشت و من غافل بودم. وباز منقلب تر.

کمی بعد رفتم سراغ لیلی و مجنون نظامی که چند روزیست شروع کردم
به ماجرای نوفل رسیده ام ومتحر از کار مجنون ، ناگهان کنجکاوی ام گل کرد و رفتم به آخرای داستان ، لیلی در حال احتظار بود و مادرش کنار او . درآخرین لحظات عمرش راز عشقش را برملا کرد و به مادرش گفت که او هم مجنون را دوست میداشته و بعد مُرد ...
و مجنون بر سر مزارش آمد آنقدر گریه کرد تا مجنون هم جان خود را از دست داد.
اینبار دیگر اراده ام دست خودم نبود اشک هایم آرام آرام می چکیدند هرچند فقط خواهرم بیدار بود و با گوشی موبایل مشغول ،کمی صبر کردم حالم رو به راه شود و رفتم طبقه بالا تا بخوابم

باز نتوانستم قسمت های میانی داستان را خواندم . و در جایی از داستان گوشی را خاموش کردم و کمی خالی شدم.

پ ن :دیشب بعد مدتها باز قبل خواب مسواک زدم و باز وضو گرفتم و خوابیدم
  • آشنای غریب