به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
نیمه شی است و من در رختخوابم مثلِ عادتِ دیرینۀ روز های گذشته ام ، میخواهم آیة الکرسی را شروع کنم، که باز یاد تو می افتم ؛ یاد شبهایی که قبل از خودم برای آرامشت آیة الکرسی می خواندم، و صبح هایی که برای موفقیتت چه دعاهایی خوانده ام؛ یاد همان شبهای تابستانی که در پشت بام رو به آسمان درازکشیده بودم و از آنجایی که مطمئن بودم پنجره اتاقت باز است ، آیات 79 تا 84 سوره صافات را هم میخواندم تا از گزند نیش حشرات موزی در امان باشی و چون میدانستم اهل نمازی از برایت آیه آخر سوره کهف را میخواندم تا نماز صبحت قضا نشود و هر شب با یاد تو به خواب می رفتم.
هر آن شبی که دلتنگی ام بی قرارم میکرد از خدا میخواستم و در خواب می دیدمت، چه شبهایی بود ، و من چه امید هایی داشتم.
اما چند وقتیست که حتی برای خودم هم آن آیات را نمی خوام _ چه برسد به تو بخوانم _ نه اعتقادم نسبت به خدا کم شده و نه از تو دلسردم ؛ فقط میخواهم فراموشت کنم ، و نمی دانم چقدر در این امر موفق بوده ام.
کاش میتوانستم این حرف ها و برخی حرف هارا که هنوز در گلو مانده را به دستت برسانم.
اما اینها نوشتم تا ثبت شود و شاید روزی قسمت شد و خواندی
« آخ گئجه لر یاتمامیشام ، من سنه لای لای دمیشم»
پ ن : این نوشته را سه شب پیش درهمان رخت خواب توسط موبایلم به صورت فایل صوتی ظبط کردم تا فردایش بنویسم از قضا همان روز یکی از بهترین دوستانم(که همسن پدرم بود و حق پدری هم بر گردنم داشتند) را از دست دادم و سه روز است مشغول مراسمش هستم.
+ بعد از مراسم شام غریبانش ، تنهایی رفتم سر مزارش، حتی دقایقی بعد از اذان مغرب هم آنجا بودم تا دقایقی از شب اول قبرش را در کنارش باشم.