بلاتکلیفی یا مشخص شدن تکلیف بعد از چهل روز؟
یاجوادً لایَبخَل
ثبت خاطرات یا نوشتن اتفاقات روزمره و یا همان روزانه نویسی عضو جدایی ناپذیر سالهای اخیر زندگیام شده، حالا چه فرقی میکند که در کدامین کانال تلگرامیام باشد یا در وبلاگ. عمومی باشد یا خصوصی. لایک بخورد یا دیسلایک، من کارم را انجام دادم و نوشتم. حتا زمانی کامنتهایی داشتم که مرا از نوشتن منع میکرد، ولی به لطف دوستان کارم رو دوباره از سر گرفتم و نوشتم و نوشتم. و خب دوستان قشنگ و زیادی در این راستا نصیبم شد. دوستانی که به وقتش خار از پایم درآوردند و مرا مرهون لطفشان کردند.
اما این سفر اخیری که به مشهد داشتم، و اتفاقات ماقبلش منو به فکر فرو برد. و شاید قبلتر از اون سفر هم یکباری با مادر مجازیام در این راستا حرفهایی زده بودیم. که کاش همون تو فضای وبلاگ میموندیم و اینقدر وارد جزئیات زندگی هم نمیشدیم. حالا هیچ ضرری از این موضوع نصیبم نشده. جز اینکه اگه بخوام برا همیشه محو بشم، دیگه امکان نداره، اغلب دوستان شماره تلفنم و حتی آدرسم رو بلدن. حالا بازم میگم من به کسایی که اعتماد کردم پشیمون نیستم. ولی خب دوست داشتم برا مدتی کلا نباشم. که مادرم(مجازی) گفت: اول برا مدت کوتاهی امتحان کن بعد. از اول همهچی رو نیست و نابود نکن.
و خب منم رو حرفاش فکر کردم ولی دل و جراتش رو نداشتم. از طرفی یک روز موضوعی برام پیش اومد. موضوعی که تا بوده به پیشنهادش جواب رد داده بودم. منتها این بار تصمیم گرفتم انجام دهم.
ولی باز مردد بودم و بیخوابیها شروع شد.
تا اینکه تصمیم گرفتم چهل روز از همه دور باشم. چهل روز رو خلوت کنم. و خب یکسری کارها :D
و عهد بستم که اگه تا چهل روز اگر اتفاقی نیافتاد، اون پیشنهاد رو قبول کنم. و زد و زارت روز اول اتفاقی افتاد که بیشتر به فکر رفتم. آغا رسما داغون شدم. تو بازار لبه حوض مینشستم و به افق خیره میشدم. تا اینکه با مشورت چند دوست اون مورد کمی از ذهنم پاک شد.
هرچند در این دهه اول آنچنان که باید میبودم، نبودم ولی راضیام.
آه راستی روز چندم اتفاق دیگری افتاد و یه خبر خوب در موضوع دیگری به دستم رسید و خوشحالم بابتش، هرچند کمی باز تو فکر این خبر جدید هم هستم. ولی خب مزه خوبی داد.
اگه این موضوع اتفاق بیفته، میفهمم که خدا حرفامو شنیده، یه باریکه نوری هست که میفهمی دعاهات مستجاب میشه. در بین اون همه ناامیدی امیدی به زندگی میپاشه.
و خب این امید منو به فکر میبره که دیگه به اون پیشنهاد فکر نکن! صبر کن! دعات مستجاب میشه. ولی از طرفی هم دیگه صبری برام نمونده.
- ۰۳/۰۶/۲۷
چقدر از اینکه به حرفهای مادر مجازیت گوش میکنی یا گاهی بدردت خورده خوشحال میشم. :)
امروز روز چندمه؟ خوبی؟ توی کدوم حالت آرامش بیشتری داری؟