به غم کسی اسیرم
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که بر او اثر ندارد
غلط است هر که گوید که به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد، دل او خبر ندارد
چند سال پیش بود خدا میداند ، که این رباعی رو دیدم و از اون موقع بر دل نشست
البته اون زمون نه محبتی از من دیده بود و نه من اینگونه اســـیـر بودم.
وقتی با خود خلوت میکنم میگم خدا هم میدونست که دل آدمی ممکنه به جایی بند بشه ، که قفسه سینه رو تا این حد محکم طراحی کرده، اما امان از این دلبر ها ، این سارقان حرفه ای ، خب وقتی دزد از بانک و گاوصندوق به این محکمی دزدی میکنه ، دیگر از من ناتوان چه بر می آید. و با چه ابزاری میتوانم مقابله کنم با این دلبر توانا !
که همین دلبر ، توان «با پنبه سر بریدن» را دارد.
خلاصه درسته که اون موقع به حال شاعر دلم سوخت که مصرع سوم چنین سروده و شاید درکش نمیکردم
اما الان ...
کسی هم نیست دلش برایم بسوزد.
وشاید به شاعر بگم ممکنه خبر داره و خودشو به اون راه زده باشه!
خلاصه خلوت کردن تو این شرایط اصلا توصیه نمی شود چون حالتان را آشفته تر می کند.
پ ن :امروز تو همچین شرایطی تو محیط خلوتی بودم و این شعر به سراغم اومد و منم تو فکر بودم که این گونه نوشتم
- ۹۶/۱۰/۳۰