آدم ها عاشق میشوند یا احمق
يكشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۱۴ ب.ظ
به نام حضرت دوست، که هرچه داریم از اوست
بازار قدیمی تبریز برا خودش رسومات و حال و هوای خاص خودشو داره؛
مثلا دیروز صاحب مغازه آقای جوانبخت اسامی بیش از ده نفر رو نوشت تا دم عیدی بهشون عیدی بده
چند نفرشون که تقریبا از گذر ما عبور میکنند یا ساکنند.
یا یکی از آدابش اینه که کافیه یه سوژه گیر بیاد همه اهل گذر جمع میشوند برای دلخوشی کردن ؛شاید میخوان برای چند لحظه هم که شده اون همه چک برگشتی رو فراموش کنن :-D
همسایه ی بغلی مون آقا رسول تقریبا ریش سفید گذر هست
و اکثر دلخوشی ها تو مغازه 2-3متری کفاشی اون اتفاق میفته
یه بار گربه ناشناسی تو حیاط از صبح تا عصر موند بالای درخت بلندی ونمیتونست بیاد پایین تقریبا یه ساعت اهالی علاف شدیم و گفتیم و خندیدیم ،
آقا رسول به آتش نشانی زنگ زد ولی اونقدر خنداندیمش مامور آتش نشانی فکر کرد مزاحمیم و نیامد و...
و اما به گذرمون یه معلول و کم توان ذهنی گه گاهی میاد و همه هم به اسم سید صداش میکنن،
از آقا رسول شنیدم که راستکی سید اولاد پیغمبره، اون وقتی ببینه کاری انجام میدی ،بی منت کمکت میکنه ، ولی اغلب به خاطر معلولیت کار به نحو احسن صورت نمیگیره حتی ممکنه گاهی درد سر بوجود بیاره ،
اما از بس دل پاکی داره آدم نمی تونه چیزی بهش بگه،
هر کی هم سید رو ببینه در مورد ازدواج باهاش حرف میزنه ،
اکثر اوقات میاد میشینه مغازه آقا رسول و باهاش درد و دل میکنه ،گویا یه بارم ازدواج کرده بود ،حالا با کی نمیدونم اما انگار زنش بعد مدت کوتاهی گذاشته رفته .
خودش با اون طرز گفتارش که از هر 4کلمه اش میشه دوتا شو فهمید و سومی رو حدس زد و چهارمی نامفهوم میمونه؛ یه بار میگفت :
آخه میگم تو که قصد موندن نداشتی چرا اومدی که حالا هم بزاری بری:(
روزی وسایل جلو مغازه رو مرتب میکردم
سید هم طبق معمول مغازه آقا رسول بود
تا آقا رسول منو دید سری تکون داد و گفت فلانی
»حیوان بالام آلوده اولوب«
یعنی :حیونکی پسرم عاشق شده!
همون جا برا چند لحظه خشک شدم و نمیدونم چرا دلم براش سوخت
وخیلی زیادم سوخت
شاید با شرایطی که داره دیگه به وصالش نرسه
دیروز تلنگری منو یاد این موضوع انداخت - که احمق ها هم عاشق می شوند و شاید عاشقان آخر سر احمق شوند
اصلا اصطلاح مجنون واژه خوبیست برای عاشقان هنوز به وصل نرسیده
علی الخصوص کسانی که سالهای متمادینی صبر کردند و همیشه فکر میکردند همه چیز حل است ،اما دست بر قضا به یکباره شرایط به کلی برایشان فرق کرده باشد .
اون وقته که شروع می کنی با خودت کلنجار رفتن 'اولش چند ماه صبر می کنی نمیدانم چرا آتش عشق دوباره مثل آتش فشان فوران می کند ،باز مدتی صبر و خاموش میشوی اما دوباره این ماجرا تکرار میکند و هر بار بر شدتش می افزاید
و در هر بار تو از درون ضعیفتر میشوی شاید از عقل هم ضعیف شوی
و دیگران به خاطر کارایی که میکنی تو را به سخره میگیرند ، بابت حرفایی که میزنی تعجب میکنند .
اما چه کسی میداند چند بار صبر کرده ای ،چند سال تحمل کرده ای ،و چه اندازه امید داشتی و اکنون این گونه نا امید گشته ای
حالا بین این عبارات گیر کرده ام!
آیا عاشقان احمق میشوند ؟!
یا احمق ها عاشق میشوند؟!
یا اصلا آدم ها احمق میشوند یا عاشق ؟!!!
یا اصلا آدم ها احمق میشوند یا عاشق ؟!!!
خلاصه که :
بر دلبر دیوانه بگویید بیاید
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
پ ن:اگر ناخواسته به کسی اهانتی شد با کمال بزرگواریتان بنده را ببخشید
- ۹۶/۱۲/۱۳
ساغول آشنای غریب