دلنوشت+ شیطنت
1-ایام نیمه شعبان امسال ، تو اون روزای پر مشغله ،گفتم خدایا سرمو با کارای خیر مشغول کن تا این افکار داغون عشق عاشقی رو کمی فراموش کنم.
دعام گرفت و چنان مشغول شده ام که حتی پدر و مادرمو روزی فقط یکی دو ساعت میبینم و حسابی از شدت کار خسته شده ام(البته دیروز و امروز کمی وقت پیدا کردم)
2- وقتی همین جا قول دادم نیمه شعبان سال بعد رو خوب آذین بندی میکنم، چند روز بعد دلم گرفت، گفتم چرا نگفتم ان شاء الله در ظهور حضرت آذین بندی میکنم؟ چرا ظهورش رو فراموش کردم؟این حرفم یعنی تا سال بعد باور ندارم که آقا ظهور میکنن. :((
خلاصه که از این کوتاه فکری ناراحت بودم.
3-یک آشنا در مورد شیطنت های مدرسه مسابقه گذاشته، من شیطنت های زیادی ندارم
اما چند روز پیش مغازه رو به رویی مون علی آقا اومده بود تو مغازمون و خاطرات دوران دبیرستان ومدرسشو تعریف میکرد، گفت : همیشه همه درسا به غیر از دو سه تا رو تجدید میشدم و هیچ وقت درس نمیخوندم ، درس نخوان به معنای واقعی ، ولی تو شهریور درس میخوند و همشون بالای 17- 18 میشد
گفت روزی پدرم گفت آخه پدرسوخته تو که هوش هواس داری چرا درس نمیخونی تعطیلاتت رو خراب میکنی؟
در جواب پدرش گفته، تعطیلات من با بقیه فرق داره
اونا سه ماه تعطیل اند ؛ ولی من 9 ماه تعطیلات دارم:))))
پدرش باشنیدن این جمله هاج و واج مونده و گفته برو از جلو چشمام گم شو و...
- ۹۷/۰۲/۲۱