هدیه ای ارزنده
سه شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۲۹ ق.ظ
به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست
سلام
با خود قرار بسته بودم که از حال بَدَم در وبلاگ ننویسم ، اما گاهی حالم چنان می شود که جز نوشتن چاره ای برای تسکین نمی یابم
دیروز دوستی دست نوشته ای از مناجات خواجه عبد الله انصاری را نشانم داد. پرسیدم میتوانم عکسی از آن داشته باشم؟گفت: بیا ! خودش را هم داشته باش. و به همین راحتی کاغذ را بهم داد.
الهی ؛ ما در دنیا معصیت می کردیم و دوست تو محمد (ص) غمگین میشد و دشمن تو ابلیس شاد.
اگر فردا عقوبت کنی باز دوست تو محمد (ص) غمگین میشود و دشمن تو شاد.
الهی؛ دو شادی بر دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست منه
اگر فردا عقوبت کنی باز دوست تو محمد (ص) غمگین میشود و دشمن تو شاد.
الهی؛ دو شادی بر دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست منه
سریال بچه مهندسدیشب حالم را منقلب کرد، کاش تنها بودم و آرزوی چند روزه برای گریه های زار زارم محقق میشد، منتها با بغض سنگین ، خاطرات گذشته را قورت می دادم ؛ خاطرات دوران کودکی تا چند سال قبل که او هم به من گفت از فکرم بیرون بیا و به فکر درس خواندنت باش و ...
بعد مناجات نامه خواجه را از گوگل پیدا کردم و خواندم ، عجب فقراتی داشت و من غافل بودم. وباز منقلب تر.
کمی بعد رفتم سراغ لیلی و مجنون نظامی که چند روزیست شروع کردم
به ماجرای نوفل رسیده ام ومتحر از کار مجنون ، ناگهان کنجکاوی ام گل کرد و رفتم به آخرای داستان ، لیلی در حال احتظار بود و مادرش کنار او . درآخرین لحظات عمرش راز عشقش را برملا کرد و به مادرش گفت که او هم مجنون را دوست میداشته و بعد مُرد ...
و مجنون بر سر مزارش آمد آنقدر گریه کرد تا مجنون هم جان خود را از دست داد.
کمی بعد رفتم سراغ لیلی و مجنون نظامی که چند روزیست شروع کردم
به ماجرای نوفل رسیده ام ومتحر از کار مجنون ، ناگهان کنجکاوی ام گل کرد و رفتم به آخرای داستان ، لیلی در حال احتظار بود و مادرش کنار او . درآخرین لحظات عمرش راز عشقش را برملا کرد و به مادرش گفت که او هم مجنون را دوست میداشته و بعد مُرد ...
و مجنون بر سر مزارش آمد آنقدر گریه کرد تا مجنون هم جان خود را از دست داد.
اینبار دیگر اراده ام دست خودم نبود اشک هایم آرام آرام می چکیدند هرچند فقط خواهرم بیدار بود و با گوشی موبایل مشغول ،کمی صبر کردم حالم رو به راه شود و رفتم طبقه بالا تا بخوابم
باز نتوانستم قسمت های میانی داستان را خواندم . و در جایی از داستان گوشی را خاموش کردم و کمی خالی شدم.
پ ن :دیشب بعد مدتها باز قبل خواب مسواک زدم و باز وضو گرفتم و خوابیدم
باز نتوانستم قسمت های میانی داستان را خواندم . و در جایی از داستان گوشی را خاموش کردم و کمی خالی شدم.
پ ن :دیشب بعد مدتها باز قبل خواب مسواک زدم و باز وضو گرفتم و خوابیدم
- ۹۷/۱۱/۰۹