الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹
آذر

به نام حضرت دوست ، که هرچه داریم از اوست

سلام 

جائی که نشستم ،روبه رویم تابلو کوچکیست که نوشته دار السرور.

درست بالی سرم نوشته شده دار الذکر.کمی رو به رو تر نوشته شده دارالسعاده، سمت چپم نوشته دارالسلام،و سمت چپ تر نوشته دار الحفاظ و ...

جلو تر از دار الحفاظ جاییست که تا هشت روز پیش اصلا فکر نمی کردم به این زودی نصیبم شود .


+ختم چهل روزه ی زیارت عاشورا که گرفته بودم.دقیقا چهلمین روز زیارت امام رضا ع نصیبم شد .


++ دیشب فکر کردم امام حسین به جای حاجتم زیارت بهم داده.

بعدا به ذهنم خطور کرد که نکنه امام حسین حواله کرده تا از امام رضا بگیرم. ان شاء الله


+++ همگی در یادید مخصوصا مخصوص ها 

  • آشنای غریب
۲۳
آذر



سلام 

امروز کمی زود آمدم خانه 

ساعت حوال 4 بعد از ظهر بود ، ناهار نخورده نشستم پای کامپیوتر نمیدانم چرا دستم رفت رو میانبر سایت خرید بلیط چارتری و چرا رفتم قیمت بلیط هواپیمای تبریز مشهد رو چک کردم

قیمتش باور کردنی نبود 

6 ظرفیت باقی مانده برا پرواز ساعت 7:35 دقیقه عصر پنج شنبه فقط 115 هزار تومن 

آنی حس گرما تو سَرَماحساس کردم. خبر اونقدر برام هیجان انگیز بود که زود اسکرین گرفتم . وارد تلگرام شدم.
یکی یکی برا دوستان عکس اسکرین گرفته را فرستادم
واقعیتش دنبال یک همسفر می گشتم
یک همسفر مثل خودم دیوانه ، دیوانه مشهد ، که ظرف یکی دو ساعت حاظر شود و راهی شویم.

یکی دوتاشون سرباز بودن و برخی هم تازه برگشته بودن و ما بقی هم آفلاین
مادرم خانه نبود هرچند میدانم که هر چه اصرار هم کنم با من نمی آید . نمیدانم چرا ؟ اما فکر میکنم ملاحظه خرج سفر مرا میکند .

به هر کسی فرستادم جوابی نگرفتم . نمیدانستم چه کنم . دوباره سمت کاربران رفتم . تنها یک نفر آنلاین بود. و میدانم که عاشق زیارت هست.
ولی امکان ارسال پیام نبود. راستش امکان سفر هم نبود.
منتها هر وقت از روی اسم کاربر رد میشدم هی تو دلم هی رخت شسته می شد. تازه بعد شستن میزاشتن خشک هم بشود !


ساعت 7 حسین*1 پیام داد : کاش زود تر میدیدم و میرفتیم

- مرگ من میرفتی؟

+آره چرا مرگ تو مرگ دشمنات

- یعنی دفعه بعد بهت خبر بدم 

+آره حتما

و بعدش تا الان، پیام های سایر دوستان و از دم همه اظهار تاسف که کاش میرفتیم


پ ن 1: شب پنج شنبه بعد 29 آذره یعنی یه شب مانده به یلدا

دعا کنین آقا بطلبه شب یلدا امسال حرم باشیم.


پ ن 2:حسین همون دوستیه که بهم پیشنهاد داده برا گرفتن حاجتم ختم چهل روزه زیارت عاشورا ، با صد لعن و صد سلام بخونم و جالب تر اینه که همون هفته بعد چهارشنبه چهلمین روز هست. برام دعا کنین هفته بعد با خبرای خوب بیام. 


پ ن 3: عنوان ؛چیزی که دلم رو بیتاب کرده غوغای حرم هست

  • آشنای غریب
۱۵
آذر

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست


سلام

"سوماخبالان دا سو داشیه جاغام" چیست؟

ما ترکها یه اصطلاحی داریم به نام (سوماخبالان دا سو داشیماخ) یعنی تو آب کش آب حمل کردن و کنایه است از  با جان و دل کار کردن 

بچه تر که بودم وقتی به بزرگترهای فامیل تو کارای سخت مثل اسباب کشی منزل و ... کمک میکردیم و  از جان و دل کار می کردیم ، اونا هم میگفتن عیب نداره ان شاء الله عوضش منم تو عروسیت (سوماخ بالان دا سو داشیه جاغام) با آبکش آب حمل میکنم. که معمولا یکی دیگه میگفت بگو آلوچه حمل میکنم و دیگری میگفت شاید مراسم عروسی تابستون نبود و افتاد زمستون ؛ بگو میوه حمل میکنم (منظور تو همون آبکش بود) و از این حرفا 

که ما رو  یجورایی خر میکردند :)) و تا میتونستن اَزَمون کار میکشیدن :))


حالا به هم نسل های خودم فکر میکنم، 90 درصدشون هنوز مجردن و 70 درصدشون اصلا از فکر ازدواج افتادن.

یکی نیست به همون بزرگتر ها بگه حمل آب با آبکش ؛ پیش کش .

بیایید یه کاری کنیم که ازدواج آسان صورت بگیره . با جهیزیه معمولی و خونه معمولی و مهریه معمولی و .... هر چی که مانع هست.




داریم میریم مهمونی، پلیورَم رو پوشیدم ، پیرهنم از زیر کمی جمع شد (طبق همیشه) به خواهرم میگم این خط رو برطرف کن (مثل همیشه) اونم میگه عجب حساسی تو ، بهش فکر نکن

نمیدونم من اینجوریم دیگه نمیتونم ، اون یه تیکه چروک ناراحتم میکنه ،

حالا تو فکر کن ، این سنگینی ای که چند ساله هر روز تو قلبم احساس میکنم چجور تحمل میکنم

گاهی کم میارم و برا خودم آرزوی مرگ میکنم.


پ ن :گاهی وقتی با خدا درد و دل میکنم ؛ میگم خدایا : من از تو چیزی را میخواهم که تو خودت به آن امر کرده ای ...

  • آشنای غریب
۰۹
آذر

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


سلام

عشق را چگونه توصیف میکنید؟

یا اصلا تا حالا تجربه اش کردین؟ چند بار ؟ چند نوع؟

عشق مادر ، پدر به فرزند ؟ عشق فرزند به پدر و مادر؟

عشق بنده به خدا ؟ و خدا به بنده ؟

کشش به جنس مخالف ؟ و یا عشق به جنس مخالف؟



دهه هشتاد ، فصل بهار ، صبح ساعت 7:30 کوچه بیدزار 

هوا ابری بود ، باران می بارید ، هر دومان چتر داشتیم و از قرار معلوم هردو به مدرسه میرفتیم

پیاده رو باریک بود . و او از سمت مقابل می آمد چشمانم به چشمانش گره خورد وقتی از کنارم رد می شد چترم به چترش گیر کرد. بدون هیچ حرفی به راهمان ادامه دادیم

روز بعدش باران نمی آمد ولی او باز از سمت مقابل می آمد . زیر چشمی همدیگر را نگاه کردیم و رد شدیم. وچند روزدیگر...
موضوع را به رفیق بسیار صمیمی ام گفتم . پرسید عاشق شدی ؟ خیلی جوان بودم و خیلی خام .گفتم نمیدانم. بعد ها چند روز در میان دو سه بار دیگر دیدمش همان کوچه و همان ساعت ، ولی یهو دیگه نیومد و من یکی دوروز زود تر از خانه بیرون آمدم و همان محل منتظرش ماندم ولی نیامد و ماجرا تمام شد. و من به راحتی فراموشش کردم. 


این شاید یک نوع کشش به جنس مخالف بود که تجربه کردم. نمیدانم ! الان که فکر میکنم نه قلبم از جا کنده شد و نه گیج ومنگ میشدم. فقط کمی احساسی شدم و تمام.


اما کسی بود و هست وقتی میبینمش 50 درصد مغزم کار نمیکند وقتی میخواهم حرف بزنم زبانم در دهانم قفل میشود حتی اگر مخاطبم ، او نباشد ؛ همین که هست زبانم خشک میشود و دهانم قفل .
گویی قلبم مال اوست و من به زور در سینه ام نگه داشته ام
هی بامن کلنجار میزند که به نزد صاحبش برگردد و من بی رحمانه نمیگذارم . هی از آن اصرار و هی از من مقاومت. آخر سر هم گویی زخمی میشد و درد شروع میشد.

و اما درد ...

درد قلبم را چگونه وصف کنم که بشناسی اصلا کدامتان تجربه کرده اید؟

اول دور تند ضربان و بعد احساس سنگینی را هم به آن اظافه کن گویی که آن تکه کوچک 10-20 کیلو وزن دارد . عرقِ نعنا خورده ای ؟ دهانت احساس سردی کند؟ و حال چیزی شبیه آن سردی را ، پایین دهلیز سمت راستی اظافه کن...

هر قدر هم که توضیح دهم میدانم حق مطلب را خوب ادا نمیکنم.چون یکی از بهترین متخصص قلب شهرمون هم از با دیدن جریان نوار قلبم چیزی سر درنیاورد و مشکل را از خودم پرسید.

داروهایی که او تجویز کرده بود را قطع کردم. او نمیدانست مشکل قلب من توئی ،تو ...

و آن قرص ها مثل مسکن عمل میکنند بعد ها که اثرش رفع شد دوباره درد و دوباره ...


دیشب پست یلدا خانم در اعترافات درخت آووکادو حالم را دگرگون کرد.
و تا ساعت 2 برش هایی از وبلاگ آووکادو را میخواندم
دستم رو قلبم بود منتها احساس کردم دیگر تپش ندارد؟ دستم را زیر پیراهنم بردم و باز تپش را احساس نکردم .خواهرم تو حال فیلم نگاه میکرد، پرسید چی شده ؟گفتم قلبم نمیزند. خندید و گفت :

خوشحال باش قلبت نمیزند ولی زنده ای ...

  • آشنای غریب
۰۷
آذر

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


سلام  این نوشته در انتظار اتفاقات خوب منو یاد امیر انداخت


زمستان بود

اواخر اسفند ، نزدیک عید بود کلاس تق و لق بود، از جمع سی و چند نفری فقط هفت هشت نفر بودیم ، امیر هم بود ولی بقیه به خاطر عید ،خودجوش تعطیل کرده بودند.

   - «امیر شخصیتی متفاوت داشت تا قبل سن بلوغم معمولا کوتاه قدترین کلاس بودم ،ولی امیر از من هم کوتاه قدتر بود ، و کمی هم چاق تر .

همیشه اهل بگو بخند بود .نمیدونم تو دلش چی میگذشت ولی همه رو با حرفاش ، با رفتارش میخندوند.»

اون روز معلم گفت راحتین ، هر کاری میتونین بدون سر و صدا انجام بدین.

چند نفری رفتیم آخر کلاس هر کدوم یه لطیفه می گفتیم . جوکهای بقیه بعد گذشت بیش از ده سال یادم نمونده حتی جوک هایی که خودم گفتم . اما اغلب حرفای اون روز امیر هنوز یادمه. اون روز کلی خندیدیم.


اما سال بعد

امیر تو کلاس ما نبود 

شیفت بعد از ظهر بود

زنگ ورزش بود امیر فوتبال بازی کردنش هم فرق داشت

براش فرقی نمیکرد پنج صفر عقب باشیم یا سه هیچ جلو ، امیر کار خودشو میکرد با لب خندون مشغول ادا بازی بود. اون روز امیر دو گل هم زده بود. و چون کارش رو کرده بود فوتبال رو نصفه رها کرده و رفته بود اون طرف حیاط سراغ والیبال.

کمی بعد امیر دستش رو روی قلبش گذاشته بود و بچه ها معلم ورزش و ناظم رو صدا زده بودند.

     -کمی اون طرف تر از مدرسه درمانگاه شبانه روزی بود 

ولی کسی نتونسته بود امیر رو به کلینیک برسونه

دکتر هم واسه اومدن به مدرسه عجله نکرده بود...


روز بعد همه از امیر میگفتن .

مدیرمون تو جلسه اولیا مربیان گفته بود ،اجازه نداشتیم امیر رو از مدرسه بیرون ببریم

هر اتفاقی می افتاد باید داخل مدرسه می افتاد .

  • آشنای غریب