الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

خلاصه لیلی مجنون نظامی گنجوی (قسمت هشتم و آخر)

يكشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۰۹ ق.ظ

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


قسمت 1 ،  قسمت 2 ، قسمت 3 ، قسمت 4 ، قسمت 5 ، قسمت 6 ، قسمت 7


لیلی و مجنون 


 قسمت هشتم


 مجنون در جواب درددل لیلی نامه‌ای برای او نوشت. به رسم ادب و به رسم عشق و بندگی، نامه را با نام خدا  آغاز می‌کند سپس شکوه های عاشقانه خود را اینچنین آغاز می‌کند:


کاین نامه زمن که بی‌قرارم

نزدیک تو ای قرار کارم


من خاک توام بدین خرابی

تو آب که‌ای که روشن آیی


من در قدم تو می‌شوم پست

تو در کمر که می‌زنی دست


من دردستان تو نهانی

تو دردِ دلِ که می‌ستانی؟


من غاشیۀ تو بسته بر دوش

تو حلقۀ کی نهاده در گوش


ای کعبه من جمال رویت

محراب من آستان کویت


ای مرهم صد هزار سینه

درد من و مِی در آبگینه


ای تاج ولی نه بر سر من

تاراج تو لیک در بر من


ای گنج ولی به دست اغیار

زان گنج به دست دوستان مار


ای باغ ارم به بی‌کلیدی

فردوس فلک به ناپدیدی


ای بند مرا مفتح از تو

سودای مرا مفرح از تو


 و ضمن این شکوه‌های عاشقانه اشاره‌ای هم به ابن‌السلام می‌کند:


گر من شدم از چراغ تو دور

پروانل تو مباد بی‌نور


گر کشت مرام غم ملامت

باد ابن‌سلام را سلامت


ای نیک و بد مزاجم از تو

دردم ز تو و علاجم از تو


هرچند حصارت آهنین است

لولوی ترت صدف نشین است


وز حلقۀ زلف پر شکنجت

در دامن اژدهاست گنجت


 اگر من از چراغ تو دور شدم، اما امیدوارم که هیچگاه پروانه تو بی‌نور نباشد. اگر غم دوری تو مرا کشت اما ابن‌السلام سالم و سلامت باشد. و یکبار دیگر به شرح پریشانی خویش می‌پردازد:


شوریده‌ترم از آنچه دیدی

مجنون‌تر از آن که می‌شنیدی


با تو خودیِ من از میان رفت

این راه به بیخودی توان رفت


عشقی که دل اینچنین نورزد

در مذهب عشق جو نیرزد


 یک روز سلیم، دایی مجنون به دیدنش آمد و برای او لباس و غذا آورد. مجنون غذا را در بین جانوران اطرافش تقسیم کرد. مجنون در جواب حیرت دایی خود گفت: من با این حال و روزم نیازی به غذا ندارم. از طرفی مادر مجنون نالان و گریان به دیدنش آمد و از او خواست که به قبیله برگردد و جای خالی پدر را پر کند. مجنون به حرف مادر گوش نکرد و زن ماتم‌زده بازگشت و از غم فرزند به تلخی جان داد و بار دیگر مجنون را داغدار کرد.

 مجنون شیون‌کنان به زیارت گور مادر آمد و خویشان چون خروش او را شنیدند به سراغش آمدند تا مگر به خانه برندش، اما مجنون از قبیله و مردم گریزان بود.


 لیلی همچنان زندانی حصار حرمسرا بود. روزی که ابن‌السلام در خانه نبود، به کوچه آمد و از آشنای پیری جویای حال مجنون شد و با بخشیدن زر و زیور خویش پیرمرد را راضی کرد که به سراغ مجنون رود و او را از دامن دشت به نخلستانی در حوالی فبیله بیاورد، تا لیلی از حالش باخبر شود. پیرمرد پذیرفت و به سراغ مجنون رفت و او را وعده دیدار لیلی، با خود به نخلستان آورد.


 حیوانات اهلی و وحشی طبق عهدی که با مجنون بسته بودند، مثل لشکری که شاه خود را همراهی می‌کند، همراه او آمدند. مجنون آمد و به زیر نخل مورد نظر رسید و حیوانات به اندازه کمی با او فاصله گرفتند.


 از طرفی پیرمرد به سراغ لیلی رفت و او را به وعده‌گاهش آورد. لیلی پنهان از چشم مجنون، از ترس بدگویان در فاصله‌ای از او نشست و از پیر خواست که مجنون را به غزلسرایی وا دارد. مجنون که حضور لیلی را در اطراف خود حس کرده بود، شروع به غزلسرایی کرد:


آیا تو کجا و ما کجائیم؟

تو زانِ که‌ای و ما ترائیم


مائیم و نوای بی‌نوائی

بسم‌الله اگر حریف مائی


از بندگی زمانه آزاد

غم شاد به ما و ما به غم شاد


تشنه جگر و غریق آبیم

شب کور و ندیم آفتابیم


گمراه و سخن زره نمائی

در ده نه و لاف دهخدائی


ده راند و دهخدای نامیم

چون ماه به نیمه تمامیم


بی‌مهره و دیده حقه بازیم

بی‌پا و رکیب رخش تازیم


جز در غم تو قدم نداریم

غم‌دار توئیم و غم نداریم


 سپس شور و شوقش بالا می‌گیرد، در عالم خیال لحظات وصال لیلی را مجسم می‌کند و به شرح آرزوهای برباد رفته خود می‌پردازد:


یارب چه خوش اتفاق باشد

گر با منت اشتیاق باشد


مهتاب شبی چو روز روشن

تنها من و تو میان گلشن


من با تو نشسته گوش در گوش

با من تو کشیده نوش در نوش


در بر کشمت چو رود در چنگ

پنهان کنمت چو لعل در سنگ


گردم ز خمار نرگست مست

مستانه کشم به سنبلت دست


برهم شکنم شکنج گیسوت

تاگوش کشم کمان ابروت


 در اوج این خیال پردازی‌ها به یاد درد فراق و کوتاهی عمر می‌افتد. بار دیگر جنون و شیدایی به سرش می‌زند و دیوانه‌وار سر به صحرا می‌نهد و لیلی هم به قبیله باز می‌گردد.


 ابن‌السلام شوهر لیلی زندگی تلخ و دردناکی داشت، اما از آن تلخ تر زندگی لیلی بود.

 در نهایت این زندگی ناسازگار شوهر بیگناه را از پای درانداخت و او را به بستر بیماری انداخت. مرد ناکام به استقبال مرگ رفت تا از عذاب زندگی با همسری بدان سردمهری وارهد.


 پس از مرگ ابن‌السلام لیلی به سوگ او مینشیند. اگر چه هیچگاه او را دوست نداشت اما به هر حال همسرش بود و هیچگاه بدی در حق لیلی نکرده بود. مرگ ابن‌السلام باعث شد که لیلی به راحتی و بی‌بهانه برای دوری از مجنون و عشقش ناله و فریاد کند:


می‌کرد ز بهر شوی فریاد

وآورده نهفته دوست را یاد


از محنت دوست موی می‌کند

اما به طفیل شوی می‌کند


اشک از پی دوست دانه می‌کرد

شوی شده را بهانه می‌کرد


بر شوی ز شیونی که خواندی

در شیوه دوست نکته راندی


شویش ز برون پوست بودی

مغزش همه دوست دوست بودی


 در قوم عرب اینگونه رسم است که پس از اینکه شوهر بمیرد زن تا دو سال از خانه بیرون نیاید و روی خود را به کسی نشان ندهد. همین بهانه خوبی بود برای لیلی تا با یاد دوست خلوت کند. پس از گذشت روزگار فصل خزان از راه می‌رسد و به همراه این خزان، خزان عمر لیلی هم به پیشباز او می‌آید.


لیلی ز سریر سر بلندی

افتاد به چاه دردمندی


شد چشم‌زده بهار باغش

زد باد تپانچه بر چراغش


تب‌لرزه شکست پیکرش را

تبخاله گزید شکرش را


بالین طلبید زاد سَروَش

وز سرو فتاده شد تذروش


 در واپسین دقایق زندگی نزد مادرش به عشق مجنون اعتراف کرد و آخرین تمنای خود را با او در میان نهاد که زمانی که از این دنیا رفتم. وقتی مجنون از مرگ من آگاه شود حتما به اینجا می‌آید، او برای من عزیز است، تو هم عزیزش بدار و به او بی احترامی مکن.


آوارۀ من چو گردد آگاه

کاواره شدم من از وطن‌گاه


دانم که ز راه سوگواری

آید به سلام این عماری


چون بر سر خاک من نشیند

مه جوید لیک خاک بیند


بر خاک من آن غریب خاکی

نالد به دریغ و دردناکی


یار است و عجب عزیز یار است

از من به بَرِ تو یادگار است


از بهر خدا نکوش داری

در وی نکنی نظر به خواری


من داشته‌ام عزیزوارش

تو نیز چو من عزیز دارش


 دختر با گفتن راز عشق و دلدادگی قطره اشکی از دیده فرو بارید و در حالیکه نام معشوق بر لب داشت، جان داد. مجنون پس از شنیدن خبر مرگ لیلی گریان و خروشان بر مزار معشوق آمد و:


در شوشۀ تربتش به صد رنج

پیچید چنانکه مار بر گنج


از بس که سرشک لاله‌گون ریخت

لاله ز گیاه گورش انگیخت


خوناب جگر چو شمع پالود

بگشاد زبان آتش آلود


وانگاه به دخمه سر فرو کرد

می‌گفت و همی گریست از درد


کای تازه گل خزان‌رسیده

رفته ز جهان، جهان ندیده


 کار مجنون این بود که با حیوانات هر روز بر سر مزار لیلی برود و با او درد دل و گریه زاری کند.


می‌داد به گریه ریگ را رنگ

می‌زد سری از دریغ بر سنگ


بر رهگذری نماند خاری

کز ناله نزد بر او شراری


در هیچ رهی نماند سنگی

کز خون خودش نداد رنگی


 در نهایت یکروز که بر سر قبر لیلی آمده بود و سر بر مزار او نهاده بود، از خدا خواست که جانش را بگیرد که زودتر به عروس خود برسد.


نالنده ز روی دردناکی

آمد سوی آن عروس خاکی


بیتی دو سه زار زار برخواند

اشکی دو سه تلخ تلخ بفشاند


برداشت بسوی آسمان دست

انگشت گشاد و دیده بربست


کای خالق هرچه آفریده‌ست

سوگند به هرچه برگزید است


کز محنت خویش وارهانم

در حضرت یار خود رسانم


آزاد کنم ز سخت جانی

و آباد کنم به سخت رانی


این گفت و نهاد بر زمین سر

وان تربت را گرفت در بر


چون تربت دوست در برآورد

ای دوست بگفت و جان برآورد


 مجنون بر سر قبر لیلی جان می‌دهد و به مرور زمان مردم متوجه مرگ او می‌شوند و او را در کنار لیلی به خاک می‌سپارند و داستان عشق آنها به افسانه‌ای زیبا و جاودانی تبدیل می شود.


 پایان

  • آشنای غریب

نظرات  (۴)

😑نتیجه اخلاقی آدم نباید راز دلش رو پیش خودش نگه داره لیلی اگه همون اول گفته بود نه مجنون مجنون میشد نه شوهرش ناکام میمرد نه خودش
پاسخ:
آفرین  آفرییییین . منم دفعه اولی که خوندم کلی به لیلی بد وبیراه گفتم که چرا از اول نگفتی .بعد ها یکی بهم گفت لابد شرم و حیاش نزاشته بگه
  • chefft.blog.ir 💞💕
  • جالب بود
    فقط اگه از  ادامه مطلب برای قسمتی از پستهاتون استفاده کنین بهتر میشه، چون اینجوری باید برای دیدن مطلب بعدی کلی پایین بیایم
    باز هم نظر خودتون مهمه
    پاسخ:
    چشم حتما 

    ممنون از راهنمایی تون 
    تشکر دنبال شدین
    پاسخ:
    سلام
    یکم دیر اومدین
    احتمالا به کار تو این وبلاگ خاتمه بدم
    مطلبتون عالی بود ولی از بس روول ماوس رو زدم انگشت مکرخت شد .
    کاش ادامه مطلب بزارین راحتر بشه خوند .
    بهرحال بابت مطلبتون ممنونم . اگه خواستین میتونین به سایت منم نظر بدین .
    https://bit.ly/2NWLpro

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی