الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

۲۷
فروردين

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


بعضی وقتا خوابش رو میبینم و تو واقعیت هم یه نوع دیگه اش اتفاق میافته

دوستی بهم گفت عشق اگه صادقانه باشه ، خوابشم صادقانه هست


امروزم از اون روزا بود


فک کن نزدیکای غروب

یهو گوشیت زنگ بخوره 

و شماره افتاده روصفحه با شمارش اختلاف جزئی داشته باشه
 اونقدر جزئی که فکر کنی خودشه


یاد خوابت بیافتی

یاد گذشته

یاد دعاهایی که کردی

اما این وسط باید یاد اون نافرمانی هایی که به درگاه خدا کردی هم بیافتی

بارها گفتم و میگویم

هر چند استخوان در گلو زندگی میکنم

اما هزاران بار شکر به هزاران دلیل

و یکی هم شاید این مصائب کفّاره گناهانم باشد

خلاصه هر چه که باشد مرا دیوانه می کند

دیوانه ای که کم مانده زنجیر پاره کند

یاد این جمله می افتد (یا رومی رومی ، یا زنگی زنگی)

دیوانه بود دیوانه تر میشود

رو به شعر گفتن میاورد و یادش میافتد که توبه کرده دیگر ننویسد

پس به خواندن اکتفا میکند

و هر شعری که جست و جو میکند بیتی میابد که تا مغز استخوانش احساس میکند


و در آخر در ساعت 2 نصف شب به بیان رو میآورد و چند بیت را به اشتراک میگذارد


مرد برای عاشق شدن

به یک دقیقه نیاز دارد

و برای فراموش کردن

   به چندین قرن

#نزار_قبانی 


به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد


#فاضل_نظری


من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست

جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست


یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم

دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست

#مهدی_فرجی


درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت

ای روزگار سیلی محکمتری بزن !

 #سجاد_سامانى


خشت اول؛ دست معمار دلم لرزیده بود

عشق- این دیوار کج- محو ثریا مانده است

#عباس_کریمی


  • آشنای غریب
۲۳
فروردين

به نام حضرت دوست ،که هر چه داریم از اوست



شهر تبریز معروف شده به شهر بدون گدا

اون هم به برکت چندین موسسه و خیریه ی مردمی به خصوص موسسه مستمندان تبریز است

تو ایام قبل عید همین مستمندان چندین گروه از متکدیان تقلبی که از کشور های دیگری همچون افغانستان آمده بودند رو دستگیر کرد 

خلاصه مردم هم یاد گرفتند به جای پول دادن به متکدیان ، پول هاشون رو به همچین خیریه هایی میسپارند تا به دست مستحق حقیقی برسد


چهارشنبه هفته گذشته حرم علی بن موسی الرضا (ع) در حیاط گوهر شاد بزرگی به من گفت از امام رضا حاجت های بزرگی بخواه ، بعد ایشان رفتند ومن در همون حیاط روبه سوی حرم ایستاده و عرض حاجت میکردم و حال دعای خوبی هم داشتم، کم کم می خواستم سلام بدهم و رفع زحمت ،  که پسر 12 - 13 ساله ای آمد و گفت بابام افتاده زندان و ... خلاصه از من کمک میخواست
همین جور ماندم که آیا چه کنم ؟
کمکش کنم یا نه ؟
ممکنه همین جور داره از همه پول میگیره !

از طرفی هم خودم از آقا میخواستم ، خب اونم داشت از من می خواست.

دستم رو صورتم مانده بود ،

بعد چند لحظه گفتم از امام رضا حاجتت رو بخواه

و طبق عادت شهر خودم دست خالی ردش کردم،

منتها دیگه خجالت کشیدم از امام رضا چیزی بخوام

اشکهام خشک شد

سلامِ خدافظی رو دادم و وارد صحن قدس شدم 

باز یک نوجوان دیگری آمد ، این یکی داشت دعا میفروخت ، و من این یکی را با دل قُرص تر و محکم تر رد کردم

از حرم خارج شدم و میخواستم وارد کوچه بشم

و جوان 30 ساله ای سدّ راهم شد

گفت کارگرم منتها چند روزه کار نیست که انجام بدم

متعجب بودم در عرض کمتر از 10 دقیقه 3 بار ازمن کمک میخواستن

گفتم حتما یه دلیلی داره و  دیگر نتوانستم دست خالی رد کنم و تو دلم گفتم اگر هم تقلبی باشه نوشتم به حساب امام رضا (ع)

منتها بهت زده بودم از این سه نفر و این ماجرا .


حتی تو اتاق دوستم پرسید امشب حالت یجوره،  ماجرا رو بهش گفتم . اونم گفت عجیبه واقعا !


حتی از محبوبه (گاه نوشت های من ) هم در مورد تکدی گری در شهر مشهد پرسیدم


ولی نتونستم تو اتاق دوام بیارم

راستش این سومی باری بود که برای عرض یک حاجت راهی شهر مشهد شده بودم

نصف شب برگشتم حرم و با دلی شکسته 

عرض کردم یا امام رضا من کجا و شما ها کجا؟

من سومی باری که ازم کمک خواستن نتونستم دست خالی رد کنم

حالا من در سه ساله که برای سومین بار به مشهد اومدم و ازتون یه حاجتی رو می خواهم.

شما با آن بزرگواری هایتان اصلا ممکنه که منو دست خالی برگردونین؟

اصلا از تبریز که مقدمه سفر رو میریختم، همچین فککری میکردم که این دفعه سومه ها

اگر باز هم حاجت نگرفتی ، باید دنبال مشکل بگردی و ببینی اشکال کارت کجاست؟



درسته که تا به این لحظه حاجتم را نگرفته ام

حتی نشانه ای هم ندیده ام، اما

هنوز امیدم از امام رضا قطع نشده

آقا جان من هنوز منتظرم

منتظر نگاهی از گوشه چشمتان


#التماس دعا
دلم هوای حرم کرده

  • آشنای غریب
۱۵
فروردين

به نام حضرت دوست ،که هر چه داریم از اوست


سلام


دیروز ظهر هرچه تلاش کردم از حیاط مسجد گوهرشاد مطلبی ارسال کنم 

ضعیفی اینترنت مانع شد.


عصر از هتل راهی حرم شدم و توراه با آقا درد و دل میکردم 

این سومین باریستکه برای عرض یک حاجت میآیم .

بعد این بیت به ذهنم خطور کرد :

نومیدی و درگاه تو بی سابقه باشد 

هر کار زتو آید و این کار نیاید


گشتم همه جا بر در و دیوار حریمت 

جایی ننوشتند گنه کار نیاید 


وارد صحن گوهر شاد شدم نمازم رو خوندم و تا در ها باز نشده زود رفتم داخل،بعد زیارت مختصر، آشنایی رو دیدم که توسط ایشان با خدام باصفایی به نام حاج علی اکبر منیری آشنا شدم .

وصف حال آقای منیری بماند، اماهمین قدر بس ، فردیست که افتخاری هر روز از نماز صبح تا عصر در حرم خدمت میکند 

یکی از وظایفش باز بسته کردن درب سمت پایین پا در رواق پیش روست


بعد کمی صحبت با آقای منیری به اون آشنا فرمود:

بیا بریم جایی براتان خدمت کنم 

وآشنای منم گفت ساعت 8قرار دارم 

اگر بیایم دیر میکنم و خلاف وعده میکنم

 

به جای من این دوتا رو ببر (خطاب به من و یه آشنای دیگر)

گفت پس بیایید 

از خوشحالی نمی دانستم چه کنم 

وهنوز نمی دانستم قراره کجا برویم 


ایشان جلو افتاد و ما هم پشت سرش 

هر چند قدمی بر میداشت و بعد سلام دعاهایی میکرد 

چند باری هم شنیدم شکر میکرد و گفت 

 الهی شکر که امروزم توفیق یافتم در درگاه علی بن موسی الرضا باشم .

بعد اشک میریخت و دوباره راهی میشد 

در راه چند مورد از کرامات حضرت رو گفت .

تا رسیدیم صحن جامع رضوی و باب الهادی 

رفتیم بالا جایی که همشون خدمه بودن 

گفت بشینید برامون چایی مخصوصی آورد که زرد رنگ بود یکی از خدمه جوان برامون از اون کیک ها آورد 

بعد یکی دیگر هم حاج آقا منیری داد گفت اینم سهم من 

کمی حرف زدیم و باز کرامات حضرت رضا میگفت و منم اشکهام جاری بود 

دوستم ایشان را از قبل تر ها میشناخت  و بیشتر با ایشون صحبت میکرد 

موقع خداحافظی گفت صبر کنین 

اشاره به من کرد و گفت بزار برا این دوستم نمک هم بدم

یه ظرفی آورد و دست کرد داخلش و یه مشت نمک های بسته بندی شده داد بهم . داشتم به درد دل های بین راه هتل و حرم فکر میکردم.و بسیار امیدوار که آقا حاجتم رو داده ان شاء الله 

بعد خدافظی دوباره برگشتم حرم 

منتها با حال و هوای دیگری 

جای همتون خالی 

بعدشم دعای توسل و ...


که فرازی از دعای توسل رو براتون میفرستمالتماس دعا

  • آشنای غریب
۰۶
فروردين

به نام حضرت دوست، که هرچه داریم از اوست


سلام ای  پسر حضرت زهرا
سلام ای به فدایت همه جانها
سلام ای  حرمت کعبه دلها
و ما مُحرم این کعبه و مبهوت تماشا
سلام ای  که نشستند کنار حرمت 
جمع ملائک به تماشا

اَجین است غم عشق تو با آب و گِل ما
غلامیم به درگاه شما حضرت آقا
به عشق تو گشودیم همه دیده به دنیا
و به عشق تو تپیده ست دل ما

همه پست و توبالا
همه قطره تو دریا
همه بنده  تو مولا
همه خار و  تو اسطوره گلها


برای تو خدا روح دمیده به گِل ما
فدای تو که رعنایی و آقایی و زیبا
که تو یوسف زهرایی و ما نیز ندانیم
چرا رفته به بیراهه زلیخا

سلام ای پسر حضرت  زهرا


مشهد 1


سلام ای پسر حضرت زهرا
که غریب الغربایی  و 
معین الضعفایی  و
ولی نعمت مایی

تو سلطان سخایی
تو آیینه شفاف خدایی
زسر تا به قدم عشق و صفایی
زسر تا به قدم ما همه دردیم تو درمان و دوایی
تو علی هستی و شهره به رضایی
تو هم قبله و هم قبله نمایی

فقیریم و فقیریم و فقیریم 
 و عشق است فقیری
 که تو حج فقرایی

مشهد 4


تو که صاحب این صحن سرایی
نه این صحن و سرا صاحب هم ارض و سمایی
به ما هم بده جایی
نپرس اینکه که هستیم و کجایی؟؟
مهم اینجاست که تو صاحب مایی

من و دست پر از عجز و تمنا
تو  و دامنی از جنس تولا
سلام ای پسر حضرت زهرا

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 

سلام ای پسر حضرت زهرا
غریب الغربا یار غریبان
که در سلسله هاشمیان نام تو شد حضرت سلطان
تمام همه ی آنچه که داریم ، فدای سرتان حضرت سلطان
غریبیم و خدا گفته شمایید فقط یار غریبان
ضعیفیم و خدا گفته تویی مونس و غمخوار ضعیفان
عجب نیست ، اگر دست به دامان شماییم
عجب نیست ، در خانه ی لطف تو گداییم

عجب نیست شدم و بیدل و حیران
که مشغول گدایی توهستند ، هزارن چو سلیمان
عجب نیست ، شود موسی عمران 
میان حرمت خادم و دربان
عجب نیست ،اگر زنده شود حضرت عیسی
به نگاهی زِ دو چشمان تو و بَر تن اموات دهد جان
و عجب نیست که جبرئیل امین
خاک در کفش کَنَت را ببرد بهر تبرک به جنان 
و عجب نیست به یک گوشه چشمت
شود آتش چو گلستان
و عجب نیست به عشق تو شود کفر ، مسلمان

عجب اینجاست که با این جبروتت
شده ای
ضامن آهوی بیابان
و عجب نیست همان آهوی وحشی
که تو ضامن شدی از لطف و کرامت
شود ضامن جمعی ز خلایق به قیامت

سلام ای که خدا گفته سلامت
سلام ای به فدای تو و اخلاق و مرامت
سلام ای که پذیرفته ای این بی سرو پا را
سلام ای پسر حضرت زهرا


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 
سلام ای پسر حضرت زهرا
دِلــــم افـــتــــاده بـــه دامـَــت

تو شاهی و منم خاک کف پای غلامت
سرم را بدم آقا ؟ فدای سرتان قبله عالم به سلامت

که رعیت منم و شکر خدا را که تویی شاه و امیرم
بُوَد آرزویم بوسه ای از روی ضریح تو بگیرم 
و همان لحظه بــمـیــرم
که  آرام شود این دل زارم
تویی دارو ندارم
که جای دگری جز در این خانه ندارم

قرارم 
بهارم  
همه دار وندارم
تویی سبزی این سینه من باغ و بهارم

خزانم 
من و بی برگ ، تویی باغ و بهارم

شدم زائرت آقا
که بیایی دم مرگ کنارم
و یا پا بگذاری به مزارم
درست است که این مایه ندارم

ولی کاش بیایی که سر از خاک برآرم
و دو دستم به رو سینه گذارم
و بگویم به تو ای صاحب دلها

سلام ای پسر حضرت زهرا

مشهد 2

  • آشنای غریب
۰۶
فروردين

به نام حضرت دوست، که هرچه داریم از اوست


سلام 

با عنایت پروردگار 

و دعای شما چند تن از دوستان ،

در دو سه روز آینده سفری برایم جور شد ،

که آرزویش را می کردم


خلاصه اگه زبانم لال :D
هواپیمایی سقوط کرد یا قطاری از ریل خارج شد و اتوبوسی چپ کرد و ماشینی تصادف کرد که من در متن این حوادث بودم و از جمعتون رفتم ، حلالم کنید.


مخصوصا اونایی که با رفتار و حرفام ناراحتشون کردم.



چند پیش نویس میخوام حاضر کنم رو سربرگشون هم نوشتم از پیش نوشته شده ، تا اگه مُردم چراغ این وبلاگ برا چند روزم که شده روشن بمونه

اگر هم نمردم پیش نویس ها رو پاک میکنم.


وصیت ها 

بعد مرگم لباس سیاه نپوشید

هرکسی کار خیری داره به خاطر من به تعویق نندازه

اون کسانی که منو میشناسن دوست دارم همون جور مخفی بمونم خواهشا راز هامو فاش نکنین!«حالا نیای کامنتی بزاری که همه بدونن شما منو میشناسی»


شاید ، شاید طرف مقابل ناراحت بشه

دوست ندارم اون ناراحت بشه و روحم اذیت بشه

تا میتونین برام دعا کنین.

#التماس_دعا

  • آشنای غریب
۰۴
فروردين

به نام حضرت دوست، که هرچه داریم از اوست


 روزی از همین روزها برا ناهار با جمعی مهمون بودیم،

یکی از کودکان سرماخورده و گلو درد داشت ،

و سر سفره نوشابه می خواست و پدر و مادرش چون میدونستند برایش مضرّ است بهش نوشابه نمیدادند.

اونم نق ونوق میکرد .


میگن خدا هم وقتی یکی از بندگان چیزی بخواد و اگه به صلاحش نباشه نمیده

میگن خدا همه جوانب رو در نظر داره و اگر نداد حتما حکمتی توش بوده


قبول ،
اما ؛

پدر اون بچه ، اول نوشابه رو از سفره برداشت تا جلو چشم نباشه و نبینه و از یادش بره

و یه سری چیزای دیگه داد و سرشو با اونا گرم کرد


خدای من 

ای مهربان ترین

ای مهربان تر از پدر و مادر


میگم قبول ،حتما حکمت هایی می بینی که من نمیفهمم

اما میشه کاری کنی از یاد ببرم و سرم رو با چیزای دیگری گرم کنی!؟


آخه کدوم پدر و مادری (هر چند بچه بد و ناخلفی داشته باشن)  به این اندازه التماس بچه شون صبر میکنند.


سینه تنگم مجال آه ندارد 

جان به هوای لب است و راه ندارد 


گوشه ی چشمی به سوی گوشه نشین کن 

زان که جز این گوشه کس پناه ندارد 


گرچه سیه رو شدم، غلام توهستم 

خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد؟ 


از گنه من مگو که زاده ی آدم 

ناخلف استی اگر گناه ندارد! 


هر که گدایی ز آستان تو آموخت 

دولتی اندوختی که شاه ندارد 


گنجی تجلی زکنج خلوت دل جو 

نیک نظر کن که اشتباه ندارد 


یپر خود گر به خلوت تو برد پی 

جز که درآن خانه، خانقاه ندارد 


مهر تو درهر دلی که کرد تجلی 

یافت فروغی که مهر وماه ندارد 


مهر گیاه است حاصل دل عشاق 

آب وگل ما جز این گیاه ندار

  • آشنای غریب
۰۳
فروردين

باز شد فصل بهار و آن گل رعنا نیامد

باز صبح جمعه آمد یوسف زهرا نیامد


عاشقان گویند با هم شمع جمع عاشقان کو

دوستان پرسند از هم مهدی آمد؟ یا نیامد؟


دیده ها دریا شد و کشتی دلها در طلاطم

غرق گردیدیم و کشتی بان این دریا نیامد


رو به صحرای عدم بردیم از بی رهنمایی

راه خود گم کرده ایم و رهنمای ما نیامد


این ندا از پرچم سرخ حسین آید هماره

کز چه تنها وارث خونهای عاشورا نیامد


نوجوانان پیر گردیدند و پیران دسته دسته

آرزو در زیر گل بردند و آن مولا نیامد




اولین جمعه سالمون هم گذشت

و طبق سنوات گذشته غروبَش این بارهم ، کمی تا نسبتی دلگیرانه بود.

دیروز در یکی از دید وبازدید های عید؛

مثل روال معمول صحبت از اوضاع جامعه بود ، البته نه ایران بلکه کل دنیا

ریش سفیدی گفت : وقتی پیامبر اکرم به پیامبری مبعوث شدند جامعه آمادگی اش را داشت  و در ادامه فرمود:

 روایت داریم برای ظهور امام زمان هم باید جامعه آماده باشد

بعد رو کرد به حضار و پرسید الان در کل دنیا چه کسانی برا ظهور یک منجی فکر کنه؟

منظورش این نبود که اصلاح کنیم خودمان را (اون بحث جدا)

این بود کــه در زمان پیامـبر دیگر مردم به دنبال کسی بودن که بیاد و اصلاحشان کنه


وی در ادامه افزود :))

ولی الان همه به نوعی به این فکریم که با راه تقلب پول در بیاریم، همه دنبال ترفند های جدید و عجیب غریب دزدی ؛ در گیر مسائل روز و...



خلاصه کمی هم خجالت بکشیم بیش از هزار سال است کسی منتظر است تا از کل جهان  313 یار پیدا کند.


پ ن 1: با نگاه به تاریخچه وبلاگم نمیدونم چرا اکثر مطالب ارسالی ام تا حالا غمناک بوده.

در آخرین ساعات اولین جمعه سال ، اولین پست امسال را به یاد حضرت ولی عصر «عج» آغاز می کنم 

تا شاید امسال بعد از این شاهد پست های امید وار کننده باشین!



پ ن 2: بعد کلی مشغله این دوسه روز وقت کردم خیلی از مطالب نخونده رو بخونم

ولی وقت نداشتم تا الان عید رو تبریک بگم

#عید_شما_مبارک

  • آشنای غریب
۱۳
اسفند

به نام حضرت دوست، که هرچه داریم از اوست


بازار قدیمی تبریز برا خودش رسومات و حال و هوای خاص خودشو داره؛
مثلا دیروز صاحب مغازه آقای جوانبخت اسامی بیش از ده نفر رو نوشت تا دم عیدی بهشون عیدی بده
چند نفرشون که تقریبا از گذر ما عبور میکنند یا ساکنند.

یا یکی از آدابش اینه که کافیه یه سوژه گیر بیاد همه اهل گذر جمع میشوند برای دلخوشی کردن ؛شاید میخوان برای چند لحظه هم که شده اون همه چک برگشتی رو فراموش کنن :-D

 همسایه ی بغلی مون آقا رسول تقریبا ریش سفید گذر هست
و اکثر دلخوشی ها تو مغازه 2-3متری کفاشی اون اتفاق میفته

یه بار گربه ناشناسی تو حیاط از صبح تا عصر موند بالای درخت بلندی ونمیتونست بیاد پایین تقریبا یه ساعت اهالی علاف شدیم و گفتیم و خندیدیم ،
آقا رسول به آتش نشانی زنگ زد ولی اونقدر خنداندیمش مامور آتش نشانی فکر کرد مزاحمیم و نیامد و...

و اما به گذرمون یه معلول و کم توان ذهنی گه گاهی میاد و همه هم به اسم سید صداش میکنن،
از آقا رسول شنیدم که راستکی سید اولاد پیغمبره، اون وقتی ببینه کاری انجام میدی ،بی منت کمکت میکنه ، ولی اغلب به خاطر معلولیت کار به نحو احسن صورت نمیگیره حتی ممکنه گاهی درد سر بوجود بیاره ،
اما از بس دل پاکی داره آدم نمی تونه چیزی بهش بگه، 
هر کی هم سید رو ببینه در مورد ازدواج باهاش حرف میزنه ،
اکثر اوقات میاد میشینه مغازه آقا رسول و باهاش درد و دل میکنه ،گویا یه بارم ازدواج کرده بود ،حالا با کی نمیدونم اما انگار زنش بعد مدت کوتاهی گذاشته رفته .
خودش با اون طرز گفتارش که از هر 4کلمه اش میشه دوتا شو فهمید و سومی رو حدس زد و چهارمی نامفهوم میمونه؛ یه بار میگفت :
آخه میگم تو که قصد موندن نداشتی چرا اومدی که حالا هم بزاری بری:(

روزی وسایل جلو مغازه رو مرتب میکردم
سید هم طبق معمول مغازه آقا رسول بود
تا آقا رسول منو دید سری تکون داد و گفت فلانی 
»حیوان بالام آلوده اولوب«
یعنی :حیونکی پسرم عاشق شده!
 همون جا برا چند لحظه خشک شدم و نمیدونم چرا دلم براش سوخت 
وخیلی زیادم سوخت 
شاید با شرایطی که داره دیگه به وصالش نرسه 
دیروز تلنگری منو یاد این موضوع انداخت - که احمق ها هم عاشق می شوند و شاید عاشقان آخر سر احمق شوند
اصلا اصطلاح مجنون واژه خوبیست برای عاشقان هنوز به وصل نرسیده
علی الخصوص کسانی که سالهای متمادینی صبر کردند و همیشه فکر میکردند همه چیز حل است ،اما دست بر قضا به یکباره شرایط به کلی برایشان فرق کرده باشد .
اون وقته که شروع می کنی با خودت کلنجار رفتن 'اولش چند ماه صبر می کنی نمیدانم چرا آتش عشق دوباره مثل آتش فشان فوران می کند ،باز مدتی صبر و خاموش میشوی اما دوباره این ماجرا تکرار میکند و هر بار بر شدتش می افزاید 
و در هر بار تو از درون ضعیفتر میشوی شاید از عقل هم ضعیف شوی 
و دیگران به خاطر کارایی که میکنی تو را به سخره میگیرند ، بابت حرفایی که میزنی تعجب میکنند .
اما چه کسی میداند چند بار صبر کرده ای ،چند سال تحمل کرده ای ،و چه اندازه امید داشتی و اکنون این گونه نا امید گشته ای 

حالا بین این  عبارات گیر کرده ام! 

آیا عاشقان احمق میشوند ؟!
یا احمق ها عاشق میشوند؟!

یا اصلا آدم ها احمق میشوند یا عاشق ؟!!!

خلاصه که :

بر دلبر دیوانه بگویید بیاید 
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید 


پ ن:اگر ناخواسته به کسی اهانتی شد با کمال بزرگواریتان بنده را ببخشید
  • آشنای غریب
۱۲
اسفند

به نام حضرت دوست، که هرچه داریم از اوست


عزیز من
بهتر از خودت

سراغ داری که هِی

بهم میگی : بُرو دُنبالِ زندگیت ..؟

آخه بی انصاف ،

من دنبالِ زندگیم بودم 

کهبه تو رسیدم ..

صَدبار دیگه ام از اوّل شروع بشه ،

بهتر از توام پیدا بشه ،

بازم راهَمو یه طوری میام که

به تو برسَم ..

میدونم سختِته ،

میدونَم تحمّل من دشواره ،

امّا مُدارا کُن با ما جانَم ..

مُدارا کُن ..



#شاهین_پورعلی_اکبر

  • آشنای غریب
۰۵
اسفند

اتفاقات امروز


به نام خدایی که در بحران های زندگی بهم آرامش داده
 


حوالی ظهر از مغازه رفتم انبار تا مشتری بیاد و جنساش رو ببره

نزدیک عید خیابون ها هم شلوغ و درب انبار به کوچه ای که فقط یک ردیف ماشین رد میشه باز میشود

ترافیک بود ماشین مشتری هم دیر کرد ، جلو در انبار به ماشین ها خیره بودم

و اونا هم تو اون ترافیک به من
اونجا تصمیم گرفتم از اتفاقات امروز تو وبلاگ بنویسم

اما آهنگ هایی که از ماشین ها پخش میشد برام جالب بود

یکی ترکی قدیمی ، یکی ترکی استانبولی ، یکی شادمهر ، اون یکی محسن چاوشی و الخ

واما نتیجه :

منم یه مدت بود صبح شبم شد آهنگ (تصنیف و محسن چاوشی و سینا سرلک و حجت اشرف زاده و...)

ولی روزی به این نتیجه و این روایت رسیدم 

آهنگ گوش دادن باعث میشه اراده انسان ضعیف بشه چه در انجام فرایض و چه انجام ندادن گناه)

خودتونم میتونین امتحان کنین

 

 

2 بعد ظهر نماز ظهر و عصر تو مسجد میخوندم

یه نفر دیگه هم اومد کنارم 

منتها چنان باسرعت میخوند که نگو

اول تو دلم میگفتم چرا آخه اینطوری؟

بعد به خودم گفتم شاید مغازه داره و مغازه اش رو نبسته و نگرانه

اما بعد نماز دیدم داره تعقیبات نماز رو چنان طولانی انجام داد

 

ولی من فکر میکنم اول واجباته بعد مستحبات.

مگه نه ؟

یه بار هم یه آخوندی قشنگ گفت : گفت با دوستت با چه سرعتی حرف میزنی

با خدا هم همون سرعت رو حفظ کن

یعنی متعارف باش

 

 

3_برگشتم مغازه  دیدم دایی صاحب مغازه که تهرانه و زنش 6 ماه پیش فوت کرده بود 

زنگ زده به پسر خواهرش بعد کلی صحبت و درد دل گریه کرده براش

گفته نمیتونم دیگه تو خونه زندگی کنم

عصر میام خونه چراغا خاموشه 

خونه خلوت شده و فلان 

 

یه بار داییش رو دیدم ولی وقتی گفت گریه میکرده در فراق زنش دلم براش سوخت

 

 

 

4_ بعد مغازه سر راه رفتم مغازه داییم

اونجا هم کارگر چند سال پیش داییم صبح اومده بود پیشش و گفته بود کار ندارم 

وچون پول ندارم پیش خانواده ام آبروم دیگه داره میره 

برا من کار پیدا می کنی؟ هر کاری بگی میکنم

داییم دنبال فرغون بود تا تو بازار تبریز جنس از مغازه ها جابه جا کنه !

 

راستش دلم برا اونم سوخت .

 

 

5 واما آخری

از اونجا اومدم یه جایی که یکی از مدیران  کاروان های حجاج بود همراه چند تن از دوستان

تعدادمون  به اعداد دو رقمی نمیرسید.

اون مدیر از سفر های عمره ای که رفته بود میگفت ، خودشم مداح هم بود

یه ماجرایی از یه سفر همراه دانشجویان گفت 

دیدم  همه حضار چشماشون پر شده

کافی بود بخونه  دیگه جمع مون میرفت هوا

اما نگفتیم و اونم نخوند و اون بغض در گلو ماند 

 

 

پ ن :این چند وقت فرصت نمیشد که تو وبلاگ مطلبی بنویسم 

و مهم تر ازهمه نتونستم مطالب خیلی از دوستان رو بخونم و یا کامنت بنویسم از همه تون عذر میخوام

به بزرگ واری خودتون بیخشین

  • آشنای غریب