الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

الهی به امید تو

همه مطالب از سر دلتنگی خواهد بود

۱۶
خرداد

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست 



به حقیقت برو و بگو: آمدم ٬ 

اگر گفتند : اینجا چرا آمدی ؟ 

بگو به کجا روم و به کدام در رو کنم؟


این ره است و دگر دوم ره نیست این درست و دگر دوم در نیست


اگر گفتند : به اذن کی آمدی؟ 

بگو شنیدم:


بر ضیافتخانه‌ فیض نوالت منع نیست در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته


اگر گفتند: تا بحال کجا بودی؟ 

بگو ره گم کرده بودم.


اگر گفتند:چی آوردی؟ 

بگو 

اولاً دل شکسته که از شما نقل است:


در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس 

بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است


و ثانیاً:


جز نداری نبود مایه دارائی من طمع بخششم از درگه سلطان من است


و ثالثا:

الهی آفریدی رایگان٬ 

روزی دادی رایگان٬ 

بیامرز رایگان٬ 

تو خدایی نه بازرگان


اگر گفتند: برونش کنید بگو:


نمی روم ز دیار شما بکشور دیگر 

برون کنید از این در در آیم از در دیگر


اگر گفتند: این جرأت را از که آموختی؟ بگو از حلم شما.


اگر گفتند: قابلیت استفاضه نداری 

بگو قابلیت را هم شما افاضه می فرمائید٬


اگر گفتند : مذنبی 

بگو اولاً شنیدم شما غفارید 

و ثانیاً من ملک نیستم آدم زاده ام

و ثالثاً:


نا کرده گنه در این جهان کیست بگو * * * * * آنکس که گنه نکرده و زیست بگو


من بد کنم و تو بد مکافات دهی * * * * * * پس فرق میان من و تو چیست بگو


اگر گفتند: این حرفها را از کجا یاد گرفتی؟ بگو:


بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود * * * این همه قول و غزل تعبیه در منقارش


اگر گفتند: چه می خواهی؟ بگو:


جز تو ما را هوای دیگر نیست * * * * * * * جز لقای تو هیچ در سر نیست

مناجاتی از علامه حسن زاده آملی


پیشنهاد میکنم فایل تصویری اش رو هم از اینجا ببینید

التماس دعا


  • آشنای غریب
۱۴
خرداد
به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


پیامبر اکرم (ص) فرمود: «السقم یمحو الذنوب» - بیماری گناهان را نابود می کند؛( بحارالأنوار ج : 64 ص : 244)

جمعه شب با دوستم رفتیم پای منبر آقای میرزا محمدی که به مناسبت ماه رمضان به تبریز آمده بودند و شب های آخر حضورشان در تبریز بود، شاعت 1:30 بامداد بعد ختم جلسه بستنی خوردم و بعدش آب سرد نوش جان کردم ساعت 2:30 به خونه رسیدم و بالطبع تا سحر بیدار بودم و بعد اذان صبح خوابیدم ، بعد از 4-5 ساعت به مغازه رفتم . طبق روزای گذشته خواستم رو صندلی چرت بزنم اما نشد و هی احساس سرما می کردم.باخودم گفتم خدایا نکنه دارم سرما میخورم.لحظه لحظه این احساس شدت بیشتری پیدا میکرد.تا اینکه عصر رسیدم خونه رفتم بالا بخوابم، از قضا زود هم خوابم برد.
اما ناگهان از خواب پریدم،در نواحی گلو احساس درد شدیدی می کردم.خواستم آب دهانم را قورت دهم که فهمیدم درد از کجا بود و علت از خواب بیدار شدنم چه بود.
همونجا یاد بستنی و آ سرد و بی خوابی های چند شبم افتادم.
یاد شب قدر های پیش رو،تا جایی که به یاد دارم همه ساله به غیر از یه بار در 8-9 سالگی (که علت را نمیدانم چیست)همیشه در مراسم شرکت کرده بودم  
اونجا بود که ترس بزم داشت و این سرماخوردگی شدت پیدا نکند و مراسم امسال را از دست دهم.
در همین افکار یاد حدیث بالا افتادم و همانجا خدا را شکر کردم ورضایتی بر دلم آمد
راستش من قادر نیستم در این شبها گناهانم را بشویانم و رضایتم بدین علت بود که شاید خدا خواسته مرا بیامرزد.اگر این چنین باشد ؛ بایست تمامی درد هایم را فراموش کنم ، زیرا که لطف حق شاملم گشته ، و میفهمم که خدای مرا از درگاه لطف و رحمتش ترد نکرده.
از درد جسمانی و از عادت دیرینه آن شب هم تا سحر نخوابیدم. ولی صبح در مغازه هر چند دو سه باری مشتری داشتم ولی میتوان گف تا ظهر خوابیدم.
اما عصر که از تهران برامون 2 تن جنس اومد و اونا رو تو انبار خالی کردیم ساعت 6 تمام شد ، رسیدم خانه ، گلویم به قدری خشک شده بود که فکر میکردم همین الانه که ترک براره هرچند دهانم خشک نبود اما مگر میشد آب دهان را قورت دهم، خلاصه باز خوابیدم و چند باری از خواب بیدار شدم و هر بار خدا را شکر میکردم. حالا درد تمام بدنم را فراگرفته بود. بعد افطار پدر برایم دارو خرید و خودش رفت مسجد ولی من نتوانستم برم ، و این عمق دلتنگی بود، خیلی سخته برا کسی که از 5-6 سالگی ، اون زمان های که ماه رمضان در دی و آذر ماه بود ]همیشه در مراسم حضور داشته و هیچ وقت غایب نبوده ، امشب به تنهایی خدارا صدا بزند
الهی العفو

+بعدا نوشت : به تمام درد های بالا دل پیچه رو هم اظافه کنید.
++الان کمی حالم خوب شده و فقط گلو دردم مانده گویا میگن ویروس جدیده و یه ماه طول میکشه تا از بدن خارج بشه

واین حدیث رو امروز یافتم
ناله ی مریض تسبیح است
پیامبر اسلام (ص) درباره ی ثواب ناله ی انسان مومنی که دچار بیماری شده است می فرمایند: بی تردید، هنگامی که مومنی یک بار تب کند، گناهانش مانند برگ درخت از او می ریزند و اگر در بستر خود ناله کند، ناله او تسبیح و فریاد او تهلیل و غلطیدن او در بستر مانند شمشیرزدن در راه خداست و اگر در میان برادران و یارانش خداوند را عبادت کند، آمرزیده می شود، و خوشا به حال او اگر توبه کند و بَدا به حال او اگر توبه اش را بشکند... (وسایل الشیعه، ج1: 623)

التماس دعا از همه خوانندگان این مطلب
  • آشنای غریب
۱۰
خرداد

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست


ساعت هفت _هفت و نیم بعد از ظهر روز شنبه ، خسته کوفته از سر کار به خانه برگشته بودم ،که مادر گفت: نان خونه تموم شده ، امروز باید بخری ها.

_چشم کمی استراحت کنم میرم.

        چند سالیست که نان مورد نیازمان را از چند محله دورتر تهیه میکنم، نانوایی مخصوص با مشتری ها و البته نان هایی مخصوص.تقریبا مشتری ها هم همیدگر را میشناسیم.

دوچرخه را برداشتم و راهی شدم. خیابانها نسبتا شلوغ هستند.سر کوچه ای همه ماشینها و رهگذر ها ایستاده اند.برخی بوق ممتد میکشند. 

حتی اصناف اطراف هم از مغازه هایشان  بیرون آمده اند، نزدیک شدم ، گویا پرایدی می خواسته به کوچه ای یکطرفه خلاف مقررات وارد شود ؛ که پژو 405 میرسد و مسیر بسته میشود.

الان پراید نه راه رفت و نه راه برگشت دارد.

یکی از رهگذر ها گفت :پژو بی زحمت نیم متری برو عقب تا پراید رد بشود ، و راننده در جواب گفت:راه مال منه و اون باید بره عقب.

ناراحت شدم ولی چون با دوچرخه بودم به راحتی ترافیک را رد کردم و از بقیه ماجرا اطلاعی ندارم.

 رسیدم به نانوایی ؛ اتفاقا اونجا هم شلوغ بود.و خبری از مشتری های همیشگی نبود .به نانوا که بیوگرافی مرا به خوبی میشناسد سلام ندادم تا یه وقت مثل گذشته ها خارج از نوبت بهم نان ندهد . آرام و بی صدا رفتم ته صف ایستادم .نوبت یکی و دوتا و چند تا ، تا جایی که من در این سالها دیده ام نداشته ، منتها کسانی که یه بار اومدن یک عدد نون بخرن زود میپرسن آخرین نفر از تکی ها کجاست؟

اونجاست که تو صف همهمه میفته 

بعد از اون طرف یکی دیگه ظاهر شد و گفت : من خیلی وقت پیش اینجا بودم رفتم وسایل بخرم، هنوز نون ها از تنور بیرون نیومده ؟(مثل همیشه)

تا میخواهییم اینا قضایا رو هضم کنیم پیر مردی میاد و میگه حسین آقا (که داره پول نون هارو جمع میکنه و مثلا به نانوا کمک میکنه) نون هامون رو بردار و بیا

وحسین آقا هم دست از کارش میکشه و با اولین نون که از تنور بیرون میاد  اون جماعت که نصف پول داده و نصف نداده رو رها میکنه و میره.

 و من وقتی نوبتم میشه در حالی که میبینم جمعیت عصبی هستن نمیتونم مثل همیشه نان چند روزم رو یه جا بگیرم و به دوتا بسنده میکنم.

چون میدونم اگه بگم ده تا بده همه اعتراض خواهند کرد که چه خبرته ؟ جوری بخر که به ما هم برسه!


خلاصه نون هارو خریدم و با کمک دوچرخه به موقع به افطار هم رسیدم.


پ ن : نتیجه اخلاقی : یک _دوچرخه وسیله خوبیه! قدرشو باید دونست

بقیه اش رو هم شما بگین :))

  • آشنای غریب
۲۷
ارديبهشت

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


نیمه شی است و من در رختخوابم مثلِ عادتِ دیرینۀ روز های گذشته ام ، میخواهم آیة الکرسی را شروع کنم، که باز یاد تو می افتم ؛ یاد شبهایی که قبل از خودم برای آرامشت آیة الکرسی می خواندم، و صبح هایی که برای موفقیتت چه دعاهایی خوانده ام؛ یاد همان شبهای تابستانی که در پشت بام رو به آسمان درازکشیده بودم و از آنجایی که مطمئن بودم پنجره اتاقت باز است ، آیات 79 تا 84 سوره صافات را هم میخواندم تا از گزند نیش حشرات موزی در امان باشی و چون میدانستم اهل نمازی از برایت آیه آخر سوره کهف را میخواندم تا نماز صبحت قضا نشود و هر شب با یاد تو به خواب می رفتم.

هر  آن شبی که دلتنگی ام بی قرارم میکرد از خدا میخواستم و در خواب می دیدمت، چه شبهایی بود ، و من چه امید هایی داشتم.


اما چند وقتیست که حتی  برای خودم هم آن آیات را نمی خوام _ چه برسد به تو  بخوانم _ نه اعتقادم نسبت به خدا کم شده و نه از تو دلسردم ؛ فقط میخواهم فراموشت کنم ، و نمی دانم چقدر در این امر موفق بوده ام.


کاش میتوانستم این حرف ها و برخی حرف هارا که هنوز در گلو مانده  را به دستت برسانم.

اما اینها نوشتم تا ثبت شود و شاید روزی قسمت شد و خواندی

« آخ گئجه لر یاتمامیشام  ، من سنه لای لای دمیشم»

پ ن : این نوشته را سه شب پیش درهمان رخت خواب توسط موبایلم به صورت فایل صوتی ظبط کردم تا فردایش بنویسم از قضا همان روز یکی از بهترین دوستانم(که همسن پدرم بود و حق پدری هم بر گردنم داشتند)  را از دست دادم و سه روز است مشغول مراسمش هستم.


+ بعد از مراسم شام غریبانش ، تنهایی رفتم سر مزارش، حتی دقایقی  بعد از اذان مغرب هم آنجا بودم تا دقایقی از شب اول قبرش را در کنارش باشم.

  • آشنای غریب
۲۱
ارديبهشت

1-ایام نیمه شعبان امسال ، تو اون روزای پر مشغله ،گفتم خدایا سرمو با کارای خیر مشغول کن تا این افکار داغون عشق عاشقی رو کمی فراموش کنم.

دعام گرفت و چنان مشغول شده ام که حتی پدر و مادرمو روزی فقط یکی دو ساعت میبینم و حسابی از شدت کار خسته شده ام(البته دیروز و امروز کمی وقت پیدا کردم)


2- وقتی همین جا قول دادم نیمه شعبان سال بعد رو خوب آذین بندی میکنم، چند روز بعد دلم گرفت، گفتم چرا نگفتم ان شاء الله در ظهور حضرت آذین بندی میکنم؟ چرا ظهورش رو فراموش کردم؟این حرفم یعنی تا سال بعد باور ندارم که آقا ظهور میکنن. :((


خلاصه که از این کوتاه فکری ناراحت بودم.



3-یک آشنا در مورد شیطنت های مدرسه مسابقه گذاشته، من شیطنت های زیادی ندارم

اما چند روز پیش مغازه رو به رویی مون علی آقا اومده بود تو مغازمون و خاطرات دوران دبیرستان ومدرسشو تعریف میکرد، گفت : همیشه همه درسا به غیر از دو سه تا رو تجدید میشدم و هیچ وقت درس نمیخوندم ، درس نخوان به معنای واقعی ، ولی تو شهریور درس میخوند و همشون بالای 17- 18 میشد

گفت روزی پدرم گفت آخه پدرسوخته تو که هوش هواس داری چرا درس نمیخونی تعطیلاتت رو خراب میکنی؟

در جواب پدرش گفته، تعطیلات من با بقیه فرق داره

اونا سه ماه تعطیل اند ؛ ولی من 9 ماه تعطیلات دارم:))))

پدرش باشنیدن این جمله هاج و واج مونده و گفته برو از جلو چشمام گم شو و...

  • آشنای غریب
۱۱
ارديبهشت

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست


سلام

همین الان از آذین بندی خیابان برا نیمه شعبان اومدم

میدونید کجا؟ همان کوی دلبر ، همان خیابانی که معشوقم آنجاست

تقریبا 200 متر اون طرف تر ، و من در ساعت یک بامداد بالای رواقی از این طرف خیابان به آنطرف کشیده شده ، در حالی نصب گل به رواق  ، با صدای بلند میخواندم


رواق منظر چشم من آشیانه توست

کرم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار

که توسنی چو فلک رام تازیانه توست

سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست


امسال به نحو احسن نتونستیم آذین بندی کنیم

انشاءالله سال دیگه عکس میگیرم و میفرستم براتون


این نوشته رو نوشتم تا یادم بماند

  • آشنای غریب
۰۹
ارديبهشت

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست


خداوندا:

نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی

و نه آنقدر بدم که رهایم کنی...


میان این دو گم شده ام

هم خودم و هم تو را آزار میدهم...

هر چه تلاش کردم نتوانستم

آنی شوم که تو میخواهی

و هرگز دوست ندارم

آنی شوم که تو رهایم کنی...


خدایا دستم به آسمانت نمیرسد

اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن...


"آمین یارب العالمین"


پ ن :این روزایی که میگذره اسمش جوونیه و جوانی بهترین دوران زندگیه :(
جوانی گرچه میباشد بهار زندگانی را 
ولی من بس که غم دیدم ، نمی خواهم جوانی را

  • آشنای غریب
۰۲
ارديبهشت

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


اول از همه خواهشمندم
اگر متن رو هم نخوندین فایل تصویری رو نگاه کنین ، جالبه به نظرم
ممنونم



دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 59 ثانیه


دوستان قدیمی

یا دوستی های قدیم؟

نمیدانم هرکه چه هست حس میکنم در این کش و قوص زندگی جایش خالیست!

برای مثال هیچ وقت آغوش یک دوست را فراموش نمیکنم.

همانی که در شرف ورود به دورقمی شدن سنّمان بودیم،

روز چهارشنبۀ قریب به بیست سال پیش که من در خانۀ خاله ام بودم  و   او در خانه پدربزرگ ، تلفن زنگ خورد، مارا به خانۀ پدر بزرگ دعوت کردند ؛ منتها این دعوت با دعوت های دیگر متفاوت بود، پدر بزرگ چند روزی بود که در بستر بیماری به سر می برد.

بین راه فقط از پنجره ماشین مناظر بیرون را نگاه میکردم !

با اون سن و سال کم شرایط را درک میکردم و میدانستم حتما خبری شده.

بالاخره رسیدیم خاله از در حیاط وارد خانه شد و من از اون یکی در .

اولین کسی که در به رویم باز کرد همان دوست قدیمی بود، لازم نبود چیزی بگوید ، از چهره اش غم می بارید؛همان پایین ، جلوی ورودی ، بی هوا دستانم را بر گردنش انداختم  و بی مهابا گریستیم.

و من تا عمر دارم آن گریه و آن آغوش را فراموش نمی کنم.

از آن رو ز به بعد پیوند دوستی مان روز به روز محکم تر شد. تاجایی که تا چند ماه پیش هر چند خانه هایمان 8_10  کیلومتری فاصله داشت اما هفته ای چند بار همدیگر را میدیدم. روزی در اوج رفاقتمان اتفاقی افتاد که تا چند ماه از هم کاملا بی اطلاع بودیم و از همدیگر خجالت می کشیدیم. تا اینکه باز روز دیگری اتفاقی با هم روبه روشدیم و دوباره دوستی مان اوج گرفت.
چه شب هایی نخفته ایم و تا طلوع صبح باهم گفتیم خندیدیم. 

هر چند این روز ها به علت مشغله زیاد دیگر مثل سابق همدیگر را ملاقات نمی کنیم.


یا رفیق دوره راهنمایی که فقط همکلاسی بودیم ، اما با ورود به دبیرستان و محیط جدید ، رفاقتمان رفته رفته بیشتر شد،آنقدر بیشتر که از همه اسرار همدیگر مطلع بودیم. رشته تحصیلی متفاوتی داشتیم و همه دوستانمان فکر میکردند باهم نسبت فامیلی داریم که اینقدر همیشه با هم هستیم ، حتی خیلی از مسیربرگشت به خانه را هم با هم بودیم.


چند ماه پیش در اوج روز های غمناکم زنگ زدم بهش  و قرار ملاقات گذاشتیم تا باز کمی  درد و دل کنیم ، بعد دوسال وقتی منو دید گفت فلانی چی کردی با خودت چقدر پیر شدی؟ ماجرای خودمو گفتم و چند ساعتی خیابان گردی کردیم.


دیروز هم همان دوست بهم زنگ زد و خبر فوت پدربزرگ همکلاسی مان را خبر داد.

به مجلس ختمش رفتیم و تا ظهر با هم بودیم .

نمیدانم چه چیز باعث شده تا دیگر این نوع دوستی ها کمرنگ شده؟

  • آشنای غریب
۲۹
فروردين

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست

امشبم از اون شبهاست
اول میخواستم از نوشتن منصرف بشم ، ولی باز نتونستم


چند وقت پیش که معشوقه را در جایی دیدم
بعدش حالم خوب نبود 
به قول بعضیا داغان شدم
و همون شب اینو نوشته بودم :

حال عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفته 

نمیدانم بخندم یا بگریم ،نه میتوانم یخندم و نه میتوانم قشنگ گریه کنم 

دستانم لرزش های خفیفی دارند و پاهایم از قدرت افتاده اند 

انگشتان پاهایم سرمای عجیبی دارند 

ولی در عوض گوش هایم سرخ شدند و گرم ِگرم اند

دارم حرارت صورت و لپ هایم را احساس میکنم 

پلک هایم خسته هستند ولی نمیخوابند

چشمانم گویی بهار را بیشتر از هر کس دوست دارند

و برای آمدنش مسیر را آب و جاروب می کنند

زبانم سنگین شده 

جوری که کلمات را به سختی ادا میکنند


این وسط دیگر از قلبم نپرس

که رهایش کرده ام

حتی اون قرصای صورتی ام  رو هم نخوردم 

گفتم : امشب را راحت باش 

ای قلب ، هر جور دوست داری بزن 

امشب مهارت نمیکنم 

نا منظم بزن 

که من امشب نامنظم ترینم


عقلم از همه نا مهربان درآمد 

تا دید اوضاع خرابه گذاشت رفت

دیگر عقلی برایم نمانده که فکر کنم


زبانم لال ، گویی خدا هم مرا جواب کرده

می دانی از کجا میگویم

چون خودش گفته شک کردن در نماز دو و سه رکعتی نماز را باطل میکند ،
و من فکر میکنم  کسی که در نماز دو وسه رکعتی شک کنه تو حساب نیست.

حالا

کسی که سه بار نماز سه رکعتی بخواند
حکمش چیست؟

 

خلاصه امشب سه بار نماز سه رکعتی خواندم

آخرش هم باز نفهمیدم چی شد؟

نازنین یک لحظه در فکرم کمی آرام گیر 

خسته ام بسکه نمازم را از اول خوانده ام

#نوشته شده در 2 بامداد چند وقت پیش



فردا اگه خدا بخواد قراره یه اتفاق خاصی برام بیفته

دعا کنین بتونم از پسش بر بیام

از یکی هم کمک خواستم نمیدونم چرا بی جوابم گذاشت؟ نمیدونم .



و اما دشت های امشب


متن زیبای آقای خطیبی یکی دیگر از دلایل انتشار این مطلب شد
سوال بدون جواب شیخ اجل (درست گفتم؟)

 من چرا دل به تو دادم




چه کسی خواسته تا کار به اینجا برسد
عشق و دیوانگی ما به مدارا برسد

قسمت دشمن انسان نشود روزی که
"دوستت دارم" معشوق به "اما" برسد   *1

#علی_صفری




در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم
یارای گفتن گله‌ها نیست، بگذریم

دردیست در دلم که دوایش نگاه توست
دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم

گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟
گفتم رقیب با تو کجا نیست؟ بگذریم.

ابری که می‌گذشت به آهنگ گریه گفت:
دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم»

هرچند دشمنم شده‌ای دوست دارمت
بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم . .

#سجاد_سامانی



مرا خود با تو چیزی در میان هست

و گر نه روی زیبا در جهان هست


وجودی دارم از مهرت گدازان

وجودم رفت و مهرت همچنان هست


#سعدی



تصنیف همین دو بیت بالا
دریافت
عنوان: مرا خود با تو چیزی در میان هست
حجم: 1.25 مگابایت
توضیحات: تصنیف سالار عقیقی




*1 : شنیدم که گفته دوستم داره
منتها میگه مثل داداشم دوستش دارم:((((
  • آشنای غریب
۲۸
فروردين

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست


دیشب خوابم به پایان خوبی منتهی شد الحمدولله

ولی این دلتنگی دست از سرم برنمیداره ، نمیدونم چیکار کنم
در این میان مابین شما وبلاگی های عزیز هم شهره شدیم رفت

امروز برا هر کسی کامنت نوشتم
یکی گفت انشالله معشوقت برگرده
اون یکی میگه الهی به عشقت برسی
یکی که هر چی نوشتم برام شعر تک بیتی فرستاد
یکی میگفتم کمکی از دستم میاد برات بکنم؟


خلاصه از همه عزیزان کمال تشکر رو دارم 
و جای معشوق خالی که این اوضاع را ببیند( اصلا از شهره شدن خوشش نمی آمد و نمی آید)



اما امشب در وبگردی ها مطلبی خواندم مربود به دی ماه سال گذشته  و چالش 13 دلیل برا زنده ماندن
خیلی دلم سوخت برای صاحب وب .

دعا میکنم از این حالت دربیاد
شاید اون هم منو دعایی کرد.


و اما شعر و تک بیتی های دشت کرده امروز

گهی نالم ، گهی گریَم ، گهی سوزم ، گهی میرم
زمانه بی توأم گر زنده دارد ، اینچنین دارد ...

"سلیم طهرانی"


ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﺧﻠﻖ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﮐﺞ ﻧﻬﺎﺩﯼ ﺭﻭﺵ ﻏﺎﻟﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻋﻘﻞ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑــــﺮﻭ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺁﻣــﺪ
ﻋﺸﻖ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﻤﺎﻥ ﺳﺆ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

#فاضل_نظری



چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم 
هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق 
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمی‌دانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟ 
گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم *1
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد 
گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم
عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست 
مرگ را اینهمه ناچیز نمی‌دانستم
 #سجاد_سامانی



عشق تو رفته ست ای دل پس وفاداری بس است
پاره کن رخت سیاهت را عزاداری بس است

آن قطار حامل معشوق قصدش جانِ توست
بر تنت کن پیرهن دهقان، فداکاری بس است

#روح_اله_عسکری 

*1 واقعا پرسیدم...   :((

پ ن :ماه رجب هم داره تموم میشه 
فردا روز آخره از همتون التماس دعا 
  • آشنای غریب